۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه

ساحلی/روابط انسانی

در دنیای امروز آدمیزاد باید باهوش باشد یا آنقدر باهوش که بتواند بنشید یک جا بدون اینکه کسی روی سرش بریند.
من؛ امروز و دیروز و پریروز را غور کرده ام. وقتی از غور کردن حرف میزنم یعنی از شانزده سالگی تا بیست و نه و خرده ای سالگی را غور کرده ام. نتیجه؟ اینکه بیش از بیست و چند نفر آدم بجز دوستهای امروز روز بنده؛ روی کله ی حقیر نشسته اند و تا جاییکه روده ی ایشان اجازه داده ریده اند. بنده انسان احمق و بی عقلی هستم که هرچه کرده ام خود خرم کرده ام و بعد نشسته ام که : چرا؟ حتمن میپرسید چطور؟ خوب اینطور که آدمی به هر بیشعور و نفهم و گشنه ای سلام بدهد؛ لابد باید مسؤلیت سلامش را بگیرد؛ حتا آن آدم را به فرزندی قبول کند اصلن شاید باید پدر بدبختش برایش سهم الارث در نظر بگیرد که چه؟ که اینکه دو روز به کسی گفته ای سلام علیکم و خدا خیرت بدهد و پدرت را بیامرزد دو تا سلام و دو تا ماچ ...جنبه داشته باش جان و ارواح اجدادت...این است که بقول وبلاگ نیاز کسی را که بالا میاوری و به قول شخص حقیر آنقدر که خودش را به در و دیوار و امواج میکوبد که شرافت پزشکی نویسنده حکم میکند ببری بدبخت را بخوابانی یک جایی که حداقل شوک الکتریکی چیزی بدهد تا بفهمد که نویسنده ی بدبخت غلطی کرده و دلش به حال فلک زده ی ترحم برانگیز سوخته و در رودروایستی انسانیت و گه خوردگی مانده ...
از طرفی نویسنده که بنده باشم فکر میکنم که دوستی یک طرف و نان به نرخ روز و محافظه کاری هم یک طرف و مفهوم بزرگی با برچسب دوستی هم یک طرف؛ اگر از پس عنوان یا برچسب بر آمدیم که آمدیم اگر نیامدیم بهتر است خیلی خیلی محترم و بدون اطوار دور تر بگردیم که این برچسب ها از نویسنده جداست...

هیچ نظری موجود نیست: