۱۳۹۰ آذر ۱۷, پنجشنبه

ساحلی/آزمون

خوب! این هم از شب که از راه رسید بالاخره . همه ی دل خوشی من اینه که روز شب بشه و شب روز که یعنی زمان عبور میکنه و در هر وضعیت گند و تنش زا که قرار دارم باقی نخواهم موند و قلبم کنار گلوم محکم میزنه. میخوام از مهلکه فرار کنم. فردا!همین فردا مثلن یه کارد بذارم بیخ گلوی راننده ی قطار بگم مسیرو عوض کن...من...از...تمام موقعیت های اینچنین میترسم راست این که هیچ وقت هیچ شرایط اضطراب زایی که تموم شدنش به بهای فرار کردن باشه رو تا ته نرفتم ؛ بلکه فرار کردم؛ بله. من دمم را بارها روی کولم گذاشته و در رفته ام. از ترس شکست حتا مقدمات چالش را فراهم نکرده ام. اگر چالشهای کوچکی بوده اند که من تصادفن برنده ی میدان بودم؛ از حوزه ی توانایی  من خارج بوده و  صرفن بخت یار  بوده ام  شاید هم گاهی تیزهوشی غریزی نه اینکه اصولن موجود تیزهوشی باشم. حالا...امشب... منتظر فردا شب هستم و فردا شب هم تا دوشنبه صبح قلبم کنار گلوم میکوبه...اینکه چرا انسانها میذارن و در میرن به واکاوی زیادی نیاز نداره؛ انسانها میترسن و میخوان دبه کنن. انسانهایی که شکست و خطا در آزمون عین خنجر به پشتشون فرو میره.
شب اصولن موجود خوبیست. دلم میخواست یک روز کامل از درب خونه تا درب خونه در شب رو بنویسم. شاید بعدن...

هیچ نظری موجود نیست: