۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه

ساحلی/ بار هستی

چند وقتی بود میخواستم یک چیزی اندرباب صبر و تحمل لکاته...تا اینکه پستی در بلاگی که متعاقبن لینک بهش خواهم داد خوندم و فتح بابی شد. اگر آن چیز را که من دارم را اسمش را بگذاریم صبر ؛ اصلن خوشایند و جالب نیست چون هم به مردمان مقابل فرصت کاذب و غلط داده میشود بعد نتیجه؟ نتیجه اینکه اگر مردمان بی جنبه و حمال باشند خوب بر سر نگارنده  سوار میشوند و نگارنده از آنجایی که  به  سرش  حساسیت دارد بعد از اندکی روانی میشود و بالا میاورد طرف را اینطور که اینجا نوشته شده

سوم. بعضی آدم‌ها، بعضی آدم‌های زندگی‌شان را بالا می‌آورند. جوری بالا می‌آورند و اثراتش را پاک می‌کنند که حتی ردی از شما استفراغ عزیز باقی نماند. بعد شما می‌آیید اصرار می‌کنید که مرا بالا آورده‌اند و من شش ماه اشک ریخته‌ام. تا اینجای کار آدم دلش برای شما می‌سوزد. به‌ویژه اگر آدم همان انگشتی باشد که باعث بالاآوردن شما شده‌، بدتر دلش کباب می‌شود و چنان‌چه شما خیلی ناله‌بزنید، انگشت بیچاره که ابداً مقصر نیست باورش می‌شود که در این ماجرا بدی کرده و حتی ممکن است به شما بگوید آه مرا ببخش. در این‌جا درجه‌ی خباثت شما و میزان سادگی انگشت در تزریق احساس گناه قطعاً موثر است. تا اینجای ماجرا یک امر طبیعی‌ست و هرکدام از مارا ممکن است کسی در مقطعی بالا آورده باشد یعنی خود منی که دارم این موضوع را می‌نویسم چهار نفر را بالا آورده‌ام و چهارنفر دیگر هم مرا، اما تفاوت آن‌جا پیدا می‌شود که شما ماه‌ها وقت زندگی‌تان را مصروف این مساله کنید که دوباره برگردید داخل یا اطراف معده‌ی آدمی که شما را بالا آورده. بله همین‌قدر که می‌نویسم چندش‌آور است. گیرم که آن آدم پذیرای شما بود. گیرم که آن انگشت مدتی کنار نشست تا حرص کهنه‌ی دل شما بنشیند و حتی فکر کرد زیرشلوار سیاهش را از کمد دربیاورد بدهد بپوشید. گیرم که عکسش را از روی پاتختی کنده باشند تا شما حالتان بد نشود اما دخترم! شما دلت می‌خواهد تا این‌حد رقت‌انگیز بمانی؟ قحطی آدم آمده‌است؟ به قول پدربزرگم حقیقت می‌پرسم! آیا قحطی آدم آمده‌است و ما بی‌خبریم؟
 
بله من با نویسنده ی این بلاگ موافقم! کسانی که سعی در باز فرو رفتن در معده و احشا میکنند ...
حقیقت قضیه این بود که درست است ما در مدت کوتاهی یکی دو نفر را بالا آوردیم و البته وقت نشد سیفون را بکشیم بنابراین مدتی وقت صرف این کردند که انتقام استفر اغشون رو بگیرن ولی خوشبختانه انقدر عقلم دراومده بود که ننه من غریبم بازی دل رو بدرد نیاره ...اما در این میانه موجودات جالبی هم روی گنداب اومدن و من چیز جالبی یاد گرفتم. همان چیز که ما داریم و اسمشو صبر میذاریم نباید باشه که البته در من هنوز هم هست. هنوز هم شرایط آدمای روبرو و شرایط زمانی خودم مجبور به سکوت و آن چیز میکنه که البته نباید ...چرا که آدمای روبرو به شکل بدی با با کسی روبرو میشن که از چیز خیلی کوچیکی کوه میسازه و بونه میکنه و خراب میکنه...
این هم لینک بلاگ خانم نیاز. نویسنده ی مورد نقل قول


http://neici.blogspot.com/2011/12/blog-post.html

هیچ نظری موجود نیست: