۱۳۹۳ فروردین ۱۷, یکشنبه

قصه است

اولگا ایوانویچ عزیز
سرمای سختی خورده ام اما مشکل من خواب است. دوست ندارم تنها بخوابم. در واقع دوست ندارم وقتی میخوابم کسی پیش از من خوابش برده باشد. این با تنهایی خواهی و بیش فعالی شبانه ام تناقض دارد اما همین که کارها و سرگرمی و مطالعه ی شبانه ام ته میکشد ناگهان فرو میروم در تنهایی. کاش کسی زودتر از من نخوابد. این است که من خواب بعد از ظهر روی کاناپه ی بنفش رنگ در میان سروصدای تلویزیون و صحبت را ترجیح میدهم. اعتراف میکنم میانسالی به من رو آورده است. میترسم کسی پیش از من بخوابد و من با حرفهای شبانه ام تک بمانم

هیچ نظری موجود نیست: