۱۳۹۳ فروردین ۲۱, پنجشنبه

نگه جز زیرپا نبود سر افتادة ما را*

بی حوصلگی دور پاهایم، موهایم میپیچد و طاقتم تمام. هنوز چمدان به دست هستم که تنهایی محتوم تعقیبم میکند. سربرنمیگردانم نگاهش کنم اما آنجاست از پس سرم صدای پایش. نفسش پشت گردنم مور مورم میشود. دلخوشی این روزهایم را زندانی میکند و کلیدش را به گردنش می آویزد و پایان مقدر را به رخم میکشد. انگار که نداسته باشم
* بیدل

هیچ نظری موجود نیست: