۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

آن زن ترسان آمد

اینجا؟
ریم عزیز! اینجا هزاران زن هستند در من که به عشق ایمان دارند و از میان آنها یکی زن ترسان است. پشت خنده های بلند و پشت فریاد های خشمگین و پشت هزار بازی مخفی شده است.  گاهی دستش را میکشم به میان گود ،گاهی میگریزد و میان دو چشم و دو دست معجزه پناه میگیرد.
ریم عزیز
راز من، ترس است در میان زنی پریده رنگ کودکی که پرسش هایش را فرو خورده است. پاهایش را به زمین نزدیک نمیکند نباشد که زمین نیز خود را کنار بکشد، از بار ترسش شانه خالی کند.
ریم عزیز
زمین با زمین بودنش و شکوه مادرانگیش مرا به بازوهایش نخواند چگونه شد که دستان دعوتگر بی قراردیگری  قرار ترسهایم میشود امروز.

۱ نظر:

benjumin گفت...

کجایی ال ؟ اینجا نظر گزاشتن چقدر سخته خودمو کشتم