۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

ریم

ریم عزیز
ترک خلقی میکنم که سالها بدوش کشیده ام. بسختی و به مرارت بار خوی خسته میگذارم.
هیئتی انسانی قطعه قطعه هایم را از سر کوه گرد هم آورده، در قطعه -قطعه های من چنگ من
نواخته میشود، تا من مجموع گردم و مجموع بنشینم خاطرم را گیسو گیسو شانه کنم و چله ام را گشوده.
ریم عزیز
جانم دامن دامن بر خود به گل نشسته، از خلق خسته، خسته باری را بزحمت برزمین میگذارم انگار کن که
بر زمین نهادن بارم زجرش افزون از کشیدن آن است...بار خاطر خسته ی قرنها...

هیچ نظری موجود نیست: