۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

من تمامی مردگان بودم

ریم عزیز
طفل گریز پا را زنجیر نمیتوان کرد. آنچه از میان نهان دزدیده شده بود بازگشتی نداشت. ویران و خسته پایم را میکشیدم بی تلاشی برای باز نفس کشیدن. مردگی میکردم.از این گذر رهگذرها پل نیافتند جز تن خسته ام برای عبور. من؟ پلی بودم از جنس گوشت.انسان مفهوم بیولوژیک میداشت.روزها نماد هیچ بودند و اعداد زینت جدول های آماری من. گزیدن تنهایی و هرزه گردی ناگزیر تنازع بقای زیستی بود و جز ملزوم چرخه ی تکامل. من؟ بزودی خاک میشدم و از من چمن خیس رویش میکرد.
ریم عزیز
عبور فصل ها نشان از تلخی و تندی بود...ریم عزیز...خواستنی ها پرکشیده بودند و مردمانم که شیرینی روزگارم بودند دلبرکانی اختیار کرده بودند. ویرانی مفهومی جز تنهایی خود خواسته و خود ساخته ندارد و تنهایی با تعداد نامهای دفترچه تلفن میزان نمیشود. و مردگی زیر سنگ گور جریان ندارد. مرده بودم. کشته بودند مرا مردمانم...کشته بودمم.

هیچ نظری موجود نیست: