۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۰, چهارشنبه

Stress haben

میگویند موقع ساختن دیوار یک سرزمینی هر سربازی یا هر چیز دیگری هر غلطی میکرد میگذاشتندش لای جرزهای همان دیوار. گذاشتندم از هشت طرف لای جرز دیوار و از هرطرف دارند من را فشار میدهند. فشار بده عزیزم فشار بده! کافی نیست!

۱۳۹۳ اردیبهشت ۹, سه‌شنبه

کوتوله ها در بهشت فرضی می زییند

کوتولگی ابتلا جهان سوم و دوران گذار است. بنظرم عزیزان من دقت کنند که بیش از یک مرتبه با کوتوله ها به اجبار یا خریت در دوستی، هم نشین نشوند. واضح نیست آیا که کوتولگی به قد نیست؟ شما بگو با قد یک متر و هفتاد و چند زنان و هشتاد و چند مردان، الاهی که آدمیزاد قورباغه ی دهان گشاد باشد ولی با کوتوله ها شنبه یک شنبه هایش را مجبور نباشد بگذراند.
آیا لازم است خصوصیات کوتوله ها را نام ببرم؟ کوتوله ها همان ها هستند که وای به حال روزی که چاک دهانشان را بکشند، همه ی عالم را از ترس بخط تسلیم کنند. همان ها که دستمال بدست رییس ها هستند و تخمدان و خایه ها را دستمال میکشند تا جاییکه اعضای مربوطه ی رؤسای مذکور به درد میافتد. از همانهایی که پول های تقلبی به دوران نمیرساندشان اما تازه به دوران میرسند. خلاصه که از منظر شخصی اگر از بنده بپرسید میگویم حتا اگر از بستگان درجه ی دوی شما کوتوله هستند جل و پلاس و فرش و یخچال و فریزر و تابلو و دستک و تمبکتان را همانجا بگذارید و در بروید خر نشوید به هفته ای یک بار و دوهفته ای یک بار.
شما را برحذر میدارم از دو گروه: ترسوی جبون و کوتوله تا که کوتوله نشوید.
 شان خواننده ی بلاگ من از کوتولگان بلندتر است. از من بکشید بیرون همانطور که من از شما کشیدم بیرون از همین خود شما.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۵, جمعه

قصه است این

اولگا ایوانویچ عزیز
این چند خط را که می نویسم ته دلم دردمند است. امروز به دخترک گفتم. از شمردن هفته ها برمیگردم. عکس نوشت ها میگویند پنجاه و دو هفته و من شکایت دارم. این راز بین ما می ماند که دردم میگیرد از اینکه پنجاه و دو هفته ی پیش من کجا و چه شنیدم. هیچ وقت هم هیچ کجا شکایت نمیبَرم از دیوار بلند حاشا اما این چهل و نه هفته و خنده ی دلبرانه ی دختر جوان و بی خبری آزارم میدهد. یک سال پیش کمی این ور و آن ور بود ما در جاده ای می راندیم دسته جمعی در جنوب فرانسه. من به چه فکر میکردم؟ این راز را به تو هم نمیگویم. شعر میخواندم و گوش می دادم. سرم گیج می رفت از آن ورطه. صبح هایم را با آن گیجی شروع میکردم/ شروع میکردیم. شاید هم شاکر باید باشم برای آن روزها و شور آن اما چیزی در آن میان بود که روا نبود. یعنی هفته ای میگذرد از اینکه شروع کردم به این فکر که روا نبود از آنکه دم از اخلاق می زد. حالا؟ حالا میخندیم رخ به رخ به قهقهه. ولی چشم از آن خنده ی چهل و نه هفتگی بر نمیدارم. میان ما چه کسی باخته است؟ چه کسی از بی کسی سواستفاده کرده؟ چه کسی بازی کثیف را شروع کرده بود. تو می دانی و من که از اعتراف به اشتباه ترس ندارم. اعتراف میکنم که خبط کردم اما چه کسی جواب آن چهل و نه،دو، پنجاه یک هفته که من اینجا بودم یا اینجا بودم را میدهد.
اشتباه نکن. نه دنبال جواب آن هستم و نه در پی یک معذرت خواهی بابت سوتفاهم. اما برای آن هفته ها و خنده های دلبرانه ی دختربچه جوابی باید.
یا این داعیه ی من