۱۳۹۵ فروردین ۳۰, دوشنبه

من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم

عزیزم
لباس های زمستانی را جمع کرده ام. قبل ترها با هر تکه لباس و جنس و مداد جانم در میرفت. امروز نشستم همه را با خونسردی مچاله کرده ام در چمدانم. همان چمدان معروف کنار و گوشه های اتاق. اگر کولی وش را با بند و زنجیر ببندند اینطور می شود مثل همین گل هایی که گلدان به گلدان میکنند و آخر زرد و بیچاره گوشه ی گلدانش رها می شود. نه آنکه من گل باشم نه، من همان زردی و قلمه ی اشتباهم. قبل ترها از شوق خانه و خیابان و زرگنده و تجریشم می لرزیدم امروز بر سر ایمانم. شبی که مصاحبه ی کاری داشتم همه چیز را روی کاغذ آورده بودم همه چیز مرتب بود جز آنکه دیگر نه برای باختن آمده بودم نه برای بردن. این هم نامه ی این ماهم می رود تا سندرم بی خُلقی ماه بعد.

۱۳۹۵ فروردین ۶, جمعه

شمسی فروردین ماه سال نو

آخر آن سالی که پشت سرمان بود و اسمش را نمی آورم نکند که برگردد اگر به اول سال شمسی که برای ما شمسی و میلادی و قمری اش به هم دوخته شده، بچسبد ماحصلش بدک نیست. امروز هم در بیست کیلومتری خانه در شهر پروسی بهار را گیر انداختم در فواره ها و کانال ساکت وسط شهر. این سه خط که زور زده ام بنویسم را نگه دارید بگویم برایتان از بدن درد و بیماری شیرین بی تفاوتی. انقدر زور زده ام که اینچنین روزی را ببینم و امنیتم را با دست های خودم نگه دارم که وقتی بهار سر کشید، هم تنم خسته بود هم جانم بی حوصله. این بود که صبح زود چمدان بستم باز راه افتادم. هم خانه زندگی ساخته ام هم سرزمین بهم زده ام گور پدر هرفصلی که پشت و جلویم است...حالمان هم باور نکنید.

۱۳۹۴ اسفند ۲۳, یکشنبه

صلاح کار کجا و من خراب کجا؟


نخواستنت گناه بود. نخواستن کسی که اینچنین بی محابا خوب است و بی بدیل خواستنی گناهی بود نابخشودنی. کسی که راه رفتنش دلم را چنان میلرزاند که دستانم مجبور باشند به چیزی چنگ بزنند تا زانوانم سر پا نگه م دارند. این دل لعنتی، این دل لرزان که صبح با تپیدنش برای تو بیدارم میکرد. نخواستنت گناهی بود به بزرگی گناه حوّا، وقت گاز زدن میوه ی ممنوعه‌ی بهشتی پروردگار. نخواستن تو ی خواستنی. حالا من، گناهکارترین گناهکارانم. عالم، محکمه ی من است که درختانش، زمینش، کوههایش، آسمانش، ابرهایش، شهرهایش، خیابانهایش و مردمانش راست قامت ایستاده‌اند به محکوم کردنم. به "چه کردی؟" گفتن. اما نخواستم. تو را نخواستم، نه که بد باشی، نه که عاشقت نباشم، نه که نفسم بسته نباشد به نفست. نخواستم، که راحت شویم، که آرام شویم، که نفس بکشیم، نفس بکشم، بی تو، اما برای تو. تو -که هنوز- همه ی همه ی همه ی جانِ منی.