۱۳۹۵ فروردین ۶, جمعه

شمسی فروردین ماه سال نو

آخر آن سالی که پشت سرمان بود و اسمش را نمی آورم نکند که برگردد اگر به اول سال شمسی که برای ما شمسی و میلادی و قمری اش به هم دوخته شده، بچسبد ماحصلش بدک نیست. امروز هم در بیست کیلومتری خانه در شهر پروسی بهار را گیر انداختم در فواره ها و کانال ساکت وسط شهر. این سه خط که زور زده ام بنویسم را نگه دارید بگویم برایتان از بدن درد و بیماری شیرین بی تفاوتی. انقدر زور زده ام که اینچنین روزی را ببینم و امنیتم را با دست های خودم نگه دارم که وقتی بهار سر کشید، هم تنم خسته بود هم جانم بی حوصله. این بود که صبح زود چمدان بستم باز راه افتادم. هم خانه زندگی ساخته ام هم سرزمین بهم زده ام گور پدر هرفصلی که پشت و جلویم است...حالمان هم باور نکنید.

هیچ نظری موجود نیست: