۱۳۹۲ دی ۱۶, دوشنبه

تاملات

یک مقاله ای هست که نگارنده ی بی حوصله بدون تحقیق در اصل نسخ مقالات آن را در زیر می آورد.
نویسنده ای این بلاگ معتقد است که این نوع موضع گیری  به واسطه ی روشهای مورد استفاده ی ضعیف یا حداقل نوع معرفی مطالعه در رسانه ی مزبور و ترجمه ی آن، ارزش علمی چشمگیری ندارد. اما نکات مطرحه جا به جا به چشمم میخورند که خالی از لطف نیست کمی تامل.
نویسنده مقاله را مستقیمن از سایت مزبور اینجا قرار میدهد و درخواست دارد که بدون حب و بغض و کینه و موضع گیری بی فکر به آن پرداخته نشود.
از متن:
از منظر بیولوژیک، هم‌زیستی یا همکاری امری بسیار انرژی‌بر است. مغز ما در جمع یا در برابر دیگری، مدام در حال محاسبه و تنظیم رفتار، گفتار، حرکات بدن و زبان اشاره است تا مانع هر واکنش یا داوری ناخواسته شود.
آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی که به بدبینی شهرت دارد می‌گوید: «ازدواج یعنی آن که همه کار ممکن را برای بیزاری از یکدیگر انجام دهی. حقوق فردی‌ات را نصف کنی و وظایفت را دوبرابر...
جامعه‌شناسان دانشگاه تگزاس آستین معتقدند که مجردها از سلامت جسمی بهتری برخوردارند و احساس رضایت‌مندی بیشتری دارند....

محققان دانشگاه روتردام هلند هم که در زمینه "خوشبختی" تحقیق می‌کنند، به نتایجی مشابه جامعه‌شناسان دانشگاه آستین رسیده و می‌گویند مجردها نه تنها در مقایسه با متاهل‌ها سالم‌ترند، بلکه خوشبخت‌تر هم هستند.
زمانی مجرد ماندن افراد، به معنای آن بود که متقاضی یا خواستگار ندارند و این خود به خود عیب تلقی می‌شد. یافته‌های جدید جامعه‌شناسان نشان می‌دهد که زندگی مجردی معنای دیگری یافته و مجردها با وضعیت خود بهتر کنار می‌آیند. ازدواج نکردن، دیگر ننگ و عار یا ناکامی شخصی محسوب نمی‌شود.
تنها چیزی که می‌توان روی آن انگشت گذاشت، ارتباط جنسی پایدار و منظم است که در میان مجردها و متاهل‌ها متغیر است. سکس نقش مهمی در سلامتی جسمی و روانی دارد. زوج هایی که ارتباط جنسی ندارند، بیشتر مشاجره می کنند و به روش‌های دیگری برای رفع تنش نیاز دارند. کسی که زندگی جنسی فعالی دارد، بهتر و بیشتر عمر می‌کند.

نویسنده به سلیقه ی خودش به جرح و تعدیل پرداخته بدون توجه به موارد ذکر شده در مزایای تاهل و سلامت و الخ.
لینک را قرار میدهم برای مطالعه. شخصن ابدا حوصله ندارم بدنبال اصل مطلب بروم. هرکس نسخه ی خودش را دارد برای زندگی.
ااینهم اصل ترجمه ی متن

۱۳۹۲ دی ۱۵, یکشنبه

دو روایت در یک

تمام غروب و اذان. چشمم پر از این شور آب لعنتی است. موذن زاده ی اردبیلی پدر برایم میخواند: اشهد ان...من شهادت میدهم که لا شکریک له...همین بودن من در این خانه شاهد اما موذن زاده که میخواند و من شهادت میدهم که لا شریک له اما بار چشمم پر از شورآب میشود. بچه.!...بچه...بچه...تو مُردی. من؟ من بی دست بودم و آن لوله های لعنتی را از تو جدا نکردم و آن بیمارستان و تنها برگشتن من به خانه...آخ بچه... این نفرین اذان با من بود اما میخواند که بگویم برایش شریکی نیست...رو به ستاره ام گفتم: شهادت میدهم شریکی برایت نیست....آخ بچه که اگر بزرگ بودی برایت می آموختم که وقتی بگویی اشهد ان لا شریک بقیه اش را بگو له...و تمام. تو باید می ماندی و می دیدی اش.
اما این آب چشم من است که سرکشی میکند...من یک سوال دارم مبتذل...چرا مُردی بچه؟

۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه

هوا بد است*

به تاریخ اعتقادی ندارم. چیزی را اثبات نمیکند. به صبر هم.... کمکی نمیکند. به زن تمامیت خواه لج بازی که پلنگ های خشمگین در چشمهایش، نگاه ـ درد میآورند هم دیگر بردباری کمکی نمیکند. کولی خسته ی وحشی قرار نمیگیرد چیزی هم قرار به عوض شدن ندارد.  کسی هست همدم خیالی من؛  در گوشم همیشه میخواند، هرچه بخواهم میخواند هر چه بخواهم میگوید و هرچقدر دلم بخواهد نگاهم میکند و میگذارد نگاهش کنم. دستم را پس نمیزند. سفر بعدی که بازگردم زن خسته ای هستم با لباس قرمز در خیابان فرودسی که منتظرش نیستند و با خیالش حرفهای عاشقانه میزند.
بی مراعات.

مگر یک دست چقدر میتواند بلند باشد
تا دریچه ای که بر درخت بلند به دار آویخته
باز کند
(فیروز ناجی)
* سایه