۱۳۹۱ مهر ۲, یکشنبه

می‌رود از سر کوچه سیگار بخرد، تا برگردد، می‌بیند که فراموش شده است در همه‌جا.

ریم عزیز
بارها گفتم در زندگی آدمها؛ آدمهایی وجود دارن که چسبیدن به شیشه ی ماشین کنده نمیشن...یکی هم با چشمهای سبز و استخوانهای بازنشسته؛ چه عیبی داره اون چشم خسته غمگین از پشت شیشه بهت نگاه کنه. بذار باشه.
ولی... یک روز میزنی کنار تو خاکی؛ پیاده میشی و میری.
ولی... یک روز بجای اینکه ایستگاه مرکزی شهر پیاده بشی بروی سرکار؛ چند ایستگاه قبل تر با چمدانت پیاده شده ای رفته ی تا یک بسته سیگار بخری.
ولی... یک روز دیگر از پرواز کانکشن سوار پرواز مقصد نمیشی و بدون چمدونت ؛ کلاهت رو محکم میکنی و میری بیرون از در فرودگاه.

* عنوان از وبلاگ مرحوم ح.نون

۱۳۹۱ مهر ۱, شنبه

Acquired

یک طوری شده که به دل انگیز جان میگفتم از فلان قضیه و فلان آدم دیگه نه بدم میاد نه خوشم میاد نه عصبانیم نه خوشال. بعد دل انگیز عزیز اشاره به عمق خطر قضیه کرد. این بی تفاوتی اکتسابی. اسمشو رو میذارم اکتسابی؛ چون آدمی هستم خیلی با تفاوت یعنی فعل در زمان ماضی نقلی صرف میشه؛ بوده ام با تفاوت. بعد یه روز مُردم. مثلن؟ مثلن یک روز تعطیل نشستیم جایی بعد بمباردمان متلک و غیرمستقیم و چرت و پرت میشم؛ حسم؟ فرو رفتن یک پونز به باسن کرگدن. ترسم از بی تفاوتی در مقابل ناخوشایندی ها نیست؛ ترسم از بی تفاوتی برای اتفاقاتیه که همه ی عمر تصویر کرده بودم و الان؟ نشستم ؛ این سندرم نقص اکتسابی تفاوت از کجا اومده؟

۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه

برای دل کتاب. (صفحه ی پنجاه دو و خط پنج)


با اینکه به چشمم چیز چرتی اومد در نظر اول ولی با در راستای وحدت کلمه و سپینود ناجیان و کلن دیگه
...هر سه مان بهم گفتیم که دیگر کسی به مارسیا فکر نمیکند. این را رضا گفت و فرج هم تایید کرد و بلافاصله سیگاری روشن کرد و دودش را با افسوس بیرون داد که بنزین را سهمیه بندی کرده اند و مردم شلوغ کرده اند و پمپ بنزین ها را آتش زده اند و رضا دیگر چشمهایش گر نداشت و من توی زهنم خیال میکردم آن نرگس های روی داشبرد کرم رنگ و آن امریکن دریم سیاه از سرم زیاد بود و همان" مرا تو بی سببی نیستی" برایم بس بود که نفله ام کند که ممکن نیست "مرا تو بی سببی نیستی" را همین طوری گفته باشید که کلمه حرمت دارد آقا و شما زبان شناس اید و من....

شانس خوبی داشته م که صفحه ی ۵۲ کتابی که باز کردم چیزی بود که خیلی دوست داشته م. و این رو یادداشت را با ملزوماتش به خانوم ن.ن. الف ارجاع میدم.

(نام کتاب و نویسنده هم مطابق امر ناگفته موند)