فکر میکنم گاه به گاه، هم نوشته ام و هم وقت نسبتاً زیادی به پیدا کردن هرچه مرتبط به این موضوع بوده، اختصاص داده ام. گاهی متمرکز گاهی پراکنده. بیشتر، گاهی یادداشت های عجولانه.
همه چیز مثل همه ی اتفاقات پررنگ و سازنده از چامسکی شروع میشود. بعد کشیده میشود به جلسات دوّاری علوم اعصاب. جاییکه هرکه و هرچه به آن ربط میکند، خنده ی ناب اصیلی بر لبم، مُهر میزند. از "استعاره" حرف میزنم. از همه. گاهی تصمیم هایی میگیرم که خودم را از خودم متشکر میکند، در حالیکه هنگام انعقاد تصمیم، صرفاً مغزم متوجه میشود که باید مرتب شود.
در جلساتی که به طور خاصّ، و جدّی
افراد، از منظر تخصّص خود، به آن نگاه میکردند، شگفت زده میشدم. یادداشت های من بیشتر حاوی جملات احساسی و کلمات شدید و مبالغه آمیز در وصف مغز و اجازه ای که ایجاد میکند؛ چنین گشاده دستانه؛ برای غرق شدن در ، او، .گاهی به توانایی ذهن در تحمل حجم نتایج و خوانش های گوناگون از یک مطلب، بدون رخ دادن استفراغ ذهنی فکر میکردم آن اهریمن قهّار و برنده ی خالق، چیزی جز مغز ِ
نیست. بیان و طرح ماجرایِ ارتباطِ فهمِ دقیق
اسکیتزوفرنی و باز شدن صندوق "استعاره" و رژه ی علوم نقلی و عقلی و جایگیریِ استعاره در هریک و کاملاً مناسب، دغدغه ی همیشگی من بوده. از هر طرف معادلات هم به آن که میرسم هوش زیادی میطلبد من را از دیوار جهل رها کند.
این جمع بندی نهایی من بوده و هست که استعاره یا متافور از مکانیسم های هوشمندی ست که، بشر در یک نقطه زمانی [؟] یا در طول بازه ی زمانی، به خدمت گرفته یا در خدمتش قرار گرفته(!!!!!)؟؟؟ امّا چراییش برای من اطلاعات سطحی و کودکانه ای هستند. مسخ کافکا، گره گور سامسا ،یک اتاق در بسته، از یک [شاید] سوسک، انفعال گره گور سامسا منتهی به تبدیل وی به آن سوسک؟؟؟ میشود که دیگر کوچک و مشخّص نیست. این مثال بسیار در علوم شتاختی و اعصاب و روان، میتواند، پرکاربرد باشد، همانقدر که در علوم اجتماعی و فلسفه.
جمع بندی کلّی آثار داستانب داستایفسکی که بوضوح در آنها اشخاص نماد و استعاره ای از یک تفکر و یک قشر بوده و ظاهرن به اندازه ی کافی روانشناسان به آن پرداخته اند.
امّا بالاخره حضور غیرقابل انکار وی، در ادبیات روزمرّه، در فرهنگ های ملل گوناگون به اشکال گوناگون. اسامی مانند ضرب المثل، متل، متلک، اشعار عامیانه مثل واسونک، بکارگیری مفاهیم تابویی در لباس شعر،" کوچه تنگه، بله! عروس قشنگه بله"!...تا حبسیه سرایی و اشعار قدیمی اعتراضی در زیر خفقان حکومتها، نازلی شدن وارطان ها، بکارگیری "یادآر ز شمع مرده"'، در حداقل دو عصر و در نهایت به یک مقصود.....
به چشم من یک عنصر مشترک در تمام مفاهیم و خرده مفاهیم شبیه استعاره وجود دارکمپلیکاسیون،گره یا مشکل"، کمبود ابزار، (ترس جان، ترس از برچسب جنون گرفتن، ترس از دست دادن، نیاز به صله و فقر، شرم،ضعف....)، اینجاست که زبان بعنوان ابزار بیان، و ارتباط و رفع نیاز....نیاز بشر به ارتباط؛ حیاتیست وگرنه گره گور سامسا تبدیل به هیولا میشود و در شرایط عدم توانایی شناخت و رویارویی با آنچه که از عدم آگاهی تبدیل به "موجود"غیرقابل شکست، مسخ آن شده و این چنین، استعاره ای قابل تعمیم به بشر مسخ شده در جهان پر از لابیرنت میتواند باشد.
پشت شوخی ها، همیشه مفهوم جدّی سختی وجود دارد، باید همدلی پیشه کرد.....تا همینجا میشود سال ۲۰۲۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر