۱۴۰۲ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

۴) به مژگان سیه کردی هزار رخنه در دینم

  شب را، بوی بویِ شب را، باید شب نیوشید و نشست بر سر سکّو، هوا سرد باشد، من هم حتّی کمی بلرزم،  بیشتر قوز کنم و در سرم شب را شعر کنم و شعر را نان شب؟ مگر شعر نان شب میشود؟ میگویم شعر بخوان! لعنتی! کدام پاک باخته-طبیب جان و طبیب تن، در جیب ژاکت بهاره اش حافظ جیبی دارد. 

خودم را زدم به بیخبری، کیست که نداند؛ میان من و حافظ قصّه ایست به بلندای عمرِ کتاب بوف کوری که نازلی به من قرض داده بود، کدام شعر؟ چه فالی؟ اینهاست که میگویند. با مدّعی مگویید اسرارعشق و مستی...باقی را هم خوشه چینان شعر جمع کنند که هنوز کره ی گرد بر محور قضیب میگردد. قضیب، با هویتی وابسته. چه اِدباری! چه عبث!،وقتی از من تا مرگ، یک مادر فاصله است و تمام میشویم. قصه های خانواده ی خانم و آقای الف. کاش میشد؛ صدای خنده را نوشت تا نشنیدی میخندم....کاش به پیروان دلقک و قضیبش بگویم برگردند، قصه دارم، قصه میگویم...بقول دختر عمویم: حیف!

اینجاست که دلم با زبان "سایه"، و تار لطفی.....دیر است گالیا/کاروان رفته...نگاهت را بلدم. "نمیخواهی بخوابی"؟ نمیخواهم سردم نیست. .میگویی گل مطبوعت را نیافتی زیر بالشم صابون گذاشتی. این جدید است و  خیلی خیلی دیر......در شهر نگاری نبود....گفتی" اگر صبح بیدار شدی و مرا ندیدی. نترس صبح میرویم نان میخریم که تو نخوری و بو بکشی" من؟ ترس؟ الا ای پیر فرزانه! از تلمّذ از توست . یاد میمل میفتم. "ما کرگدن ها"...... زیر لحاف کهنه جهاز مادر مرحومت تا چانه میروم. با صدای بلند کتاب میخوانم. رفته ای، بویت مانده....رفاقت است؟ مهر است؟ زنجیر است؟ وفا ست؟ زیرا که هرچه هست اندیشیدن به آن موهایم را نوازش میکند...بگذار همان مرید و مرادی کنیم. اسم است....اسمش را بگذار، "خریّت تو و خرسواری من و تا پایین گلابدره" "میخندیم

مرداد ماه تولد نازلی است و برایش کشفم را لو میدهم

عشق

 یعنی  روی بالکن ما نازلی بدونِ آرمیتا .... تخت من بدون بالش بازی خواهر ته تاغاریم، نامه ی شاگرد فرزاد کمانگردر جواب نامه ی کمانگر، سه نامه از اصفهان، با دست لرزان. یک صفحه نامه از شرافت به دستخط لرزان فریبای جانم، معلم، شرافت و تعهد... که رفت و ستاره شد و من را به جهانم بازگردانید. آیا تو که پوست تنت لباس معلمی ست تصدیق نمی کنی، فریبا قامت معلّم بود، نه! هست حیف...ندیدی ندیدیم.... رفت، با چشمان درخشان، پری مهربان قصه ها، دارم خنده اصیل، عشق اصیل، کمال ناممکن، شرّ .حقیر را با تکه کلمات ظریفش مرور میکنم..دیر؟ من از آن روز که در بند توام آزادم

این نامه ایست و داستانی واقعی و درس راه درست...نسخه من برای من از معلّمی سربلند

تولدش مبارک. 



هیچ نظری موجود نیست: