بغضم با بغض رامک ترکید. بغضش را زدم به سینه و ناخن به صورت کشیدم که آفتاب برآید نیامد*
طوری پراکنده ایم در جهان که جز کلمات هیچ چیز نداریم. بار دیگر که زاده شوم شاید صندوقچه ی کهنه ی خانه ی پدربزرگم شدم. بلا استفاده و آرام و پر راز.
*براهنی
طوری پراکنده ایم در جهان که جز کلمات هیچ چیز نداریم. بار دیگر که زاده شوم شاید صندوقچه ی کهنه ی خانه ی پدربزرگم شدم. بلا استفاده و آرام و پر راز.
*براهنی
۱ نظر:
«...در صندوق کهنهٔ ننهبزرگ در اتاق صندوقخانه به یک آلبوم قدیمی بر بخوری پر از عکس آدمهای عزیز ِ درگذشته در اوج جوانی و شادابیشان»
::بهخاطر باران، دوائی
ارسال یک نظر