حکایت پیشانی و بوسه برای المیرا
عرق پیشانی پاک میکنم. بافتهٔ مو را که آمده افتاده روی شانه، پس میزنم. زنبیل خرید را میگذارم زمین. لب حوض مینشینم. یک دستم پایین پیراهنم را گرفته، با دیگردست صورتم را آب میزنم. همینطور که به ساعت آمدنت فکر میکنم، بیوقت میرسی و گوشهٔ پیراهنم غرق میشود. پیشانیم غرق میشود.
مرحبا طایر فرخنده پیام. مهمانت شوم. سر به شانه ام بگذاری برایم ساز بزنی. دستم به گل های دامنت به بافته های گیسو.
قصه ات را برایم بگو.
عرق پیشانی پاک میکنم. بافتهٔ مو را که آمده افتاده روی شانه، پس میزنم. زنبیل خرید را میگذارم زمین. لب حوض مینشینم. یک دستم پایین پیراهنم را گرفته، با دیگردست صورتم را آب میزنم. همینطور که به ساعت آمدنت فکر میکنم، بیوقت میرسی و گوشهٔ پیراهنم غرق میشود. پیشانیم غرق میشود.
مرحبا طایر فرخنده پیام. مهمانت شوم. سر به شانه ام بگذاری برایم ساز بزنی. دستم به گل های دامنت به بافته های گیسو.
قصه ات را برایم بگو.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر