۱۳۹۳ تیر ۱۲, پنجشنبه

ریم عزیز

ریم عزیز
 مگر از آن شب چقدر میگذرد؟ تو مانده ای و من. تو استوار و با ایمان مانده ای و من سست و بیمار. خنده های خسته ام را به تو هدیه میکنم و روی دست هایمان حساب میکنم با هم.
ریم عزیز کاش بدانی خنده های دردناک امشبم از تو چقدر واقعی بودند. دردهایی که به دردش می ارزیدند.
باش

هیچ نظری موجود نیست: