۱۳۹۲ اسفند ۱۶, جمعه

بهاریه

بهاریه ی امسال اینکه
امروز که بهار نیست ولی تولد توست. شانزده اسفند. تصمیم دارم امسال بهاریه ننویسم.
اگر تو خواهر مرده ی من جویای احوال من باشی همه چیز گند است. چراغ های رابطه رنگ زنگار گرفته و من طاقت ندارم و نه حوصله پیرم.
بهار جان هم که بیاید می آیم سر گور خالی ات روضه میخوانم گل میگذارم و می روم.
میگویند ابراز عجز و بدبختی نکنید این است که میخواهم ابراز خوشبختی و توانایی کنم. به خودم ببالم از آشنایی با مبتذل ترین آدمهای ممکنه در بارسلون و این ارمغان را با خودم بیاورم به سر گورت ببینی چه احمقی هستم...هنوز...تولدت مبارک
سالی که باهارش با تولد یک بچه ی مرده شروع شود لجنش ما را میگیرد. لا اقل روز زن تو بچه  ی مرده مبارک. من خسته ام. دلم میخواهد بخوابم و بیدار نشوم بلکه هم با هم محشور شیم که ایکاش معتقد بودم.
این را میگویند استیصال

۱۳۹۲ اسفند ۱۱, یکشنبه

من یک حکیمم



امروز یک مصاحبه ی کاری رفتم با سوابق نسبتن خوبم به یک شرکت دارویی. طرف از من آنقدری خوشش آمد که نتوانست جلوی تحسین خودش را بگیرد. حقوق پیشنهادی خوبی هم داشتند اما میدانی چه چیز حالم را تمام روز خراب کرد که این کار برایم بیزنس بود نه آنی که من میخواستم.
برمیگردم به سال هشتاد و شش. انترن داخلی. شب
اورژانس بیمارستان طرفه. آرامش حتا آشوب بیمارستان در شب حالم را خوب میکند. انترنی بهترین دوران تحصیل من بوده هم در بیمارستان سن پائو در بارسلون و هم در تمام بیمارستانهای دانشگاه پزشکی.
طمع کرده ام در این مدت محدود که ایران هستیم را به کلینیک بازگردم. من آدم کشیک شب هستم. چون آدم شب هستم و آرامش تمرکزم را از شب میدزدم و در کار به بهره میگیرم. حتا اگر حقوقش نصف باشد. من آدم بیزنس و فروختن دارو و محصولات بر مبنای اطلاعات کذب نیستم. من فروشنده نیستم. من طبیبم. عزیز من! من طبیبم!