۱۳۹۲ آبان ۹, پنجشنبه

بوف بر ماه

صدای  بال مرغ حق روی شانه ام       روی شانه ام، زبانش، در گودی شانه ام زبانه میکشاندم.

****" تو از کدام زمان آمدی که چشمهات درین کرانه بیگانه است؟"
*** "کنار این همه آیینه دل شبانه ی هرجغد نیز میترکد "

اما  صدای بال نیست این    مرغک حق  میخواند زیبا در گوش      خواندنش در گودی شانه ام زبانه میکشاندم....میخواند؟ میگوید با من
گفتن ش در گوشم    گفتنش در گوشم زبانه میکشاندم در گوش و گودی شانه........**  " تو شانه بزن "

پناه میبرم  از شر کابوس های بیداری روزانم    به شبانه های مرغ حق م.
*** محمد مختاری
** براهنی

۱۳۹۲ آبان ۸, چهارشنبه

من هنوز بر سر ایمانم


مریض حسرتیم و
شربت دیدار
سم دارد

بیدل

ریم عزیز/ چگونه در دل این هاویه قرار میابد آدمی*

ریم عزیز
امشب پاییز شد در دامن پر بنفشه ام بادش میرقصید و میرفتم در کفشهای اناری،هنوز  انارهای کفشم تر اند. شاید هم خشکیده که کنار گوش ت تکان بدهی صدا کنند.  باد در دامن بنفشه ام با صدای زن کولی دست افشانی میکرد....
تو را به آن گیسو گشاده در باد بین مان قسمت میدهم من را مژده ی پوچی بدهی، که تا به مژده ی پوچت تا بهار دوام بیاورم. اما عفریت یأس بی مروت با چنگالهایش میانم را میشکافد و بوی خون است یا بوی بنفشه ی دامنم که بی تابم میکند به محو شدن. تو را قسم میدهم که من را مژده ی پوچ خاکستری رنگی بدهی باور میکنم! این بار باور میکنم، تو بگو روز میشود و من همه چیز را همه ی شان را....بگو! قول بده من نسیان بگیرم. من انتظار میکشم نسیان در بهار را.
ریم عزیز
امسال پاییز ناگهان نشست بر دل و جانم. جانم! بمن بگو که این بار که آفتاب بزند من و دخترک صبح میشویم و شعر میخوانیم و من نسیان دارم و موهایش را میبافم میبافم موهایش را. بوی خون می آید از موهایم از صورتم که نفرینی باستانی خراشیده است، زشت...
ریم عزیز
چشم براهم که این بار تصادفی من را محو کند. گاس م، تصادف...بعمد....

* محمد مختاری