۱۴۰۲ خرداد ۷, یکشنبه

7 me voy y todos puentes se romparón detras.

 Si, uno por el telefono me dijo que deberìa que desaparecer y nunca mirar al paso.

Però dentro mis huesos gritan las mujeres quien quieran gritar, llorar lacrimas de sangre. Peró yo continuo a andar porque TU, estabas cansada de una existencìa pequenita, que a sentò a ti lado. ¿No te gustó?  ¿No podrias simplemente sin hablar, sin patiencia, sin una palabra la veer volando y olvidando el calor de su mano' pero volver? Niguna.....

۱۴۰۲ خرداد ۴, پنجشنبه

۶ جهان یتیم- خانه ای

 ،اگر من را بگذاری کنار، بعنوان طفل عقیم عاشقِ واژه کم نیستند هنوز سرهایی بریده، بی جرم و بی جنایت نپرسیده ای "حال ت چطور است"، چون کلیشه های دردناک را میشناسی و سکوت دردناکتر پرسش خسته کننده؟ کاش یک بار من و تو، اول، آن چه تو امروز در دلت برای من، آرزو داری، ببینیم تا تو باور کنی، خوبم.

شبیه آن پزشکی هستم که صبورانه از بیماری که دست نداشت، میخواست کف بزند.

همین که نپرسیده ای حالت چطور است؛ قدرت را از روی دوش "واژه" برمیدارد و وای نازلی! بر جایی که قبلاً، سخن، حجّت بود، باید "سوگند" گذاشت. گفته بودم این بار را بیا! نیامدی، دیگر هم نیا. اینجا "واژه" بی تعهّد و کاش فقط؛ از "تعهّد" آن میکاست، یتیم شده، گاهی میخواهم بگویم

"جنده"

امّا خود واژه ی جنده، دیگر فاقد کارکرد شده. اینطور که برایت خلاصه کنم، واژه به واژه ی زبان، فقط به دیده ی خریدار دقیق،  در مرتبه ی اولین قدم به سوی لغتنامه های قدیمیِ حفظ شده در موزه ها، ایستاده اند منتظر تا با کدام قطار به سمت کوره ی انسان سوزی، در کدام اتومبیل جابجاییِ  "کلمات انبوه سازی شده" جای گیرند تا در جایی به غلط یا درست، دستمالی شده بعد به نام عتیقه در موزه ای فرود آیند.

من اعتراف میکنم، بحران را بو میکشم، بی قرار میشوم، زیر سوال میبرم

زیر سوال میروم؟ 

در اینجا، در همینجاست که بر علیه سوالات جهان میشورم و دیگر جایگاهم، زیر یا بالای سوال نیز از اهمیت دور شده، و کمی از هرچه باقی مانده را بکار میبرم....مینشینم زیر سوال؟ نه. جایم را جلوی آینه ام حفظ میکنم و طناب آخر نجات "واژه"، واژه ی عزیز و امید بخش را رها میکنم و دستگاه تنفس را خاموش

دیدی؟ این بار هم به درستی سوال کلیشه ای احوالپرسی را به درستی حذف کرده ای

تا دیدار

۱۴۰۲ خرداد ۳, چهارشنبه

۵ استعاره ها

فکر میکنم گاه به گاه، هم نوشته ام و هم وقت نسبتاً زیادی به پیدا کردن هرچه مرتبط به این موضوع بوده، اختصاص داده ام. گاهی متمرکز  گاهی پراکنده. بیشتر، گاهی یادداشت های عجولانه.
همه چیز مثل همه ی اتفاقات پررنگ و سازنده از چامسکی شروع میشود. بعد کشیده میشود به جلسات دوّاری علوم اعصاب. جاییکه هرکه و هرچه به آن ربط میکند، خنده ی ناب اصیلی بر لبم، مُهر میزند. از "استعاره" حرف میزنم. از همه. گاهی تصمیم هایی میگیرم که خودم را از خودم متشکر میکند، در حالیکه هنگام انعقاد تصمیم، صرفاً مغزم متوجه میشود که باید مرتب شود.

در جلساتی که به طور خاصّ، و جدّی
 افراد، از منظر تخصّص خود، به آن نگاه میکردند، شگفت زده میشدم. یادداشت های من بیشتر حاوی جملات احساسی و کلمات شدید و مبالغه آمیز در وصف مغز و اجازه ای که ایجاد میکند؛ چنین گشاده دستانه؛ برای غرق شدن در ، او، .گاهی به توانایی ذهن در تحمل  حجم نتایج و خوانش های گوناگون از یک مطلب، بدون رخ دادن استفراغ ذهنی فکر میکردم آن اهریمن قهّار و برنده ی خالق، چیزی جز مغز ِ
نیست. بیان و طرح ماجرایِ ارتباطِ فهمِ دقیق
اسکیتزوفرنی و باز شدن صندوق "استعاره" و رژه ی علوم نقلی و عقلی و جایگیریِ استعاره در هریک و کاملاً مناسب، دغدغه ی همیشگی من بوده. از هر طرف معادلات هم به آن که میرسم هوش زیادی میطلبد من را از دیوار جهل رها کند.
این جمع بندی نهایی من بوده و هست که استعاره یا متافور از مکانیسم های هوشمندی ست که، بشر در یک نقطه زمانی [؟] یا در طول بازه ی زمانی، به خدمت گرفته یا در خدمتش قرار گرفته(!!!!!)؟؟؟ امّا چراییش برای من اطلاعات سطحی و کودکانه ای هستند. مسخ کافکا، گره گور سامسا ،یک اتاق در بسته، از یک [شاید] سوسک، انفعال گره گور سامسا منتهی به تبدیل وی به آن سوسک؟؟؟ میشود که دیگر کوچک و مشخّص نیست. این مثال بسیار در علوم شتاختی و اعصاب و روان، میتواند، پرکاربرد باشد، همانقدر که در علوم اجتماعی و فلسفه.
جمع بندی کلّی آثار داستانب داستایفسکی که بوضوح در آنها اشخاص نماد و استعاره ای از یک تفکر و یک قشر بوده و ظاهرن به اندازه ی کافی روانشناسان به آن پرداخته اند.
 امّا بالاخره حضور غیرقابل انکار وی، در ادبیات روزمرّه، در فرهنگ های ملل گوناگون به اشکال گوناگون. اسامی مانند ضرب المثل، متل، متلک، اشعار عامیانه مثل واسونک، بکارگیری مفاهیم تابویی در لباس شعر،" کوچه تنگه، بله! عروس قشنگه بله"!...تا حبسیه سرایی و اشعار قدیمی اعتراضی در زیر خفقان حکومتها، نازلی شدن وارطان ها، بکارگیری "یادآر ز شمع مرده"'، در حداقل دو عصر و در نهایت به یک مقصود.....
به چشم من یک عنصر مشترک در تمام مفاهیم و خرده مفاهیم شبیه استعاره وجود دارکمپلیکاسیون،گره یا مشکل"، کمبود ابزار،  (ترس جان، ترس از برچسب جنون گرفتن، ترس از دست دادن، نیاز به صله و فقر، شرم،ضعف....)، اینجاست که زبان بعنوان ابزار بیان، و ارتباط و رفع نیاز....نیاز بشر به ارتباط؛ حیاتیست وگرنه گره گور سامسا تبدیل به هیولا میشود و در شرایط عدم توانایی شناخت و رویارویی با آنچه که از عدم آگاهی تبدیل به "موجود"غیرقابل شکست، مسخ آن شده و این چنین، استعاره ای قابل تعمیم به بشر مسخ شده در جهان پر از لابیرنت میتواند باشد.
پشت شوخی ها، همیشه مفهوم جدّی سختی وجود دارد، باید همدلی پیشه کرد.....تا همینجا میشود سال ۲۰۲۳