این یادداشت کوتاهی است بر باز شدن پایم از گچ و چند کلمه و حرف برای اینکه با هم بخاطر بیاوریم، از سال ۸۸ آمدیم دیدیم تمام مزخرفیات و نامه ها و عاشقانه هایمان پریده اند. من که نتواتستم ارشیوی جور کنم برایم هم مهم نیست.آمده ام بگویم، هرکس از هر قماش و دسته ای باشد که در آن دل و جانش گرم باشد، و شخصیتِ اهل انعطاف و نه انفعال و دنباله روی داشته باشد؛ به نوشتن (اگر مرامش باشد) برمیگردد. اگر انعطاف شخصیتش مجبورش کند که قماشش، آشغالِ جنس چینی-فروش بوده، میزند بیرون، مینویسد. منِ پیر از بچگیِ تنهایم، یا نوشته یا خوانده م. در قماشی هم افتادیم که سرگُل و کتانِ خوش جنس را برداشتیم. اما برگشته ام به مصیبت قدیم در نوشتن با اینترنت خانه ی پدری، تا سازی که زده ام بی عجله صدایش دربیاید.
عجالتن بچه های خانه اصفهان! کی فکرش را میکرد؟
کسی که گفته خانه از پایبست ویران است، نشان نداده کدام پایبست؟ از فرزاد کمانگر که پیِ دانش را ریخت و رفت یا اساتید تعدیل شده؟
آدرس عوض نشده. اسم و تفاصیل عوض شده، خواننده خودش پیدا میکند
۱۴۰۲ اردیبهشت ۳۰, شنبه
۳کسی که هستم
۲) چو وضو ز اشک سازم بود آتشین نمازم
این نشانه واضحی از سقوط انسانه. الان دیده میشه که این اتکا به حکومت در بین خیلیها گسترش پیدا کرده. که البته اغلب مکتبی نیست، و بیشتر برای پول یا ثبات در زندگی پوچشونه. یکی نمونهش در فحش خوردنه. آدم نباید از فحش بترسه، اما نباید ازش استقبال هم بکنه. الان موجوداتی رو میبینیم که انزجار مردم ازشون باعث تجدید نظرشون نمیشه، بلکه به این منطق مراجعه میکنند که «حکومت با ماست، شما ایرانیها همتون برید به درک».
آدمی که خودش رو بینیاز از جامعه ببینه، دیگه آدم نیست. حکومت، آدم بودن بعضی از آدمهای مملکتمون رو ازشون گرفت، و خیلی ساده و
ای هست در برلین، که انقدر آلمان زده و ایران زده ام، که نامش را نمینویسم همه میشناسیم اگر آدم همان ور باشیم. یادم افتاد، امیر میگفت آنجا، بی سقف نمی مانی. یک داد بزن؛ "کیوان"، پویان،کیا، زویا، رو خسرو :(، ؛ صدتا سر از پنجره ها بیرون میاید
مهسا، نیلوفر، علیرضا، حسین حسین، حسین، مهدی، خدانور، ندا، سپیده، رها، محسن (روح الامینی)، سهراب، رامین پوراندرجانی، احمد، کیانوش،شبنم (سهرابی)، بهنود، فاطمه، پریسا، بهار.....
گیرم پلیس آلمان نیستی. دستت به آن محله نمیرسد.
مآمور تامین جان ایرانی باش؛تا دستت میرسد بُکُش، هنوز گلوگاه هایی سرخ و شقایق های داغ بر دل هستند که نام هایی را فریاد بزنند، و ما [شاید] از گور
۱) من خیلی دور؟نیستم
بخش هایی از دفاعیات دادگاه گلسرخی
الحیاه عقیده والجهاد. سخنم را با گفتهای از مولا حسین، شهید بزرگ خلقهای خاورمیانه آغاز میکنم. من که یک مارکسیست لنینیست هستم، برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم.
من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم، و حتی برای عمرم. من قطرهای ناچیز از عظمت، از حرمان خلقهای مبارز ایران هستم. خلقی که مزدکها، مازیارها، بابکها، یعقوب لیثها، ستارها و حیدرعموغلیها، پسیانها و میرزاکوچکها، ارانیها و روزبهها و وارطانها داشتهاست. آری من برای جانم چانه نمیزنم، چرا که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم.
....از اسلام سخنم را آغاز کردم
متن خلاصه شده از ویکی پدیا
و امّا یادداشت بعدی
در همین بلاگ همین بامداد
به وقت اذان صبح. نقطه میگذارم. بعد وضو میگیرم
چرا که محرابم بگردانده، خون آن جوانِ خورشید-خوی.