۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۰, سه‌شنبه

آخر لب خامشی ما هم سوال داشت

نقب روانی زدن به روابط گذشته نشان دهنده ی چیزی نیست جز نقصان و عیب در روابط فعلی. این یک اصل خدشه ناپذیر در
قاموس نویسنده است. قابل بحث و مجادله هم نیست بارها بر نویسنده اثبات شده.         عنوان از بیدل                                                     
                                        

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

تبسم ازلب او خط کشید آخر به خون من


مهم نیست. باد اردیبهشتی ناز و تیغ دارد. تیغش به ما اصابت میکند و نازش از ما میگذرد. ما که اهل ناز نبودیم. به مشتاقی هم محتاجیم. مهم نیست در عوض تیغ باد اردی بهشت بهشتی برما فرو می رود. باشد! از تیغ ناز مردمان بهتر است که. میگویند ناز کشی نداری پایت را دراز کن. دراز کردم سوی پدرم. باد اردی بهشتی بوی گلنار میدهد تیغ هایش بیشتر...به دستانم به چشمهایم فرو میرود. اشک؟ من گریه نکردم. اشک از کجا؟ صدای مویه ام را در میان باد اردیبهشت و نار گل ها...دست خودم را گرفتم و بردم میان زندگی بوها  و گل ها را فراموش میکنم

همسایه ی عزیز

همسایه ی عزیز
خاطرتان هست که از بالکن منزل ما به شما راهی بود و شما با خواهر من سلام و علیکی داشتی؟
باری! امشب وارد تونل نیایش شدم به سمت صدر. دلم میخواست تونل تمام نشود. این تونل اگر تمام نمیشد من تمام آن را میراندم.
حالم چطور است؟ در دلم خون از انار های نارسیده میچکد. اما غمگین نیستم دیگر. یک چاق خوشحالم که تمام تونل را رانندگی میکند و میخواهد تمام نشود. کار خوبی دارد. از حاشیه ها فرار کرده. پدرش نازش را میکشد و مادرش و قرص ها چاقش میکنند.
میدانم انارها نرسیدند. اما کاری برایش نمیکنم. از دستم کاری برایش بر نمیاید دیگر. میدانم بعضی رویاها خاکستر میشوند و سرد میشوند شاید هم شده باشند ولی من دیگر تلاشی نمیکنم. فوق فوقش سرکار بروم. پروژه ببندم و کارم را دوست داشته باشم. کارم....دوستش دارم.