۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

همسایه ی عزیز

همسایه ی عزیز
خاطرتان هست که از بالکن منزل ما به شما راهی بود و شما با خواهر من سلام و علیکی داشتی؟
باری! امشب وارد تونل نیایش شدم به سمت صدر. دلم میخواست تونل تمام نشود. این تونل اگر تمام نمیشد من تمام آن را میراندم.
حالم چطور است؟ در دلم خون از انار های نارسیده میچکد. اما غمگین نیستم دیگر. یک چاق خوشحالم که تمام تونل را رانندگی میکند و میخواهد تمام نشود. کار خوبی دارد. از حاشیه ها فرار کرده. پدرش نازش را میکشد و مادرش و قرص ها چاقش میکنند.
میدانم انارها نرسیدند. اما کاری برایش نمیکنم. از دستم کاری برایش بر نمیاید دیگر. میدانم بعضی رویاها خاکستر میشوند و سرد میشوند شاید هم شده باشند ولی من دیگر تلاشی نمیکنم. فوق فوقش سرکار بروم. پروژه ببندم و کارم را دوست داشته باشم. کارم....دوستش دارم.

هیچ نظری موجود نیست: