۱۳۹۲ مهر ۲۳, سه‌شنبه

سین پراکنده در آخن

هم ـ مرگ یعنی هم پیمان
عهد کردیم اگر تصمیم به نبودن باشد، هیچ کس زودتر و تنهایی تمامش نکند. با هم. هردو...میپریم

لیلای کاشی های آبی

چگونه بر دریچه میفتی    صدا میکنی   و باز نمیشوی
(پرویز اسلامپور)

لیلا جان بر خاک میفتی  خون زفافت بوی خاک  میدهد...لیلا جان خونت بر کاشی های آبی، خونت بر دستان حقیر مجنون نا مجنون! لیلا مجنون ست نه قیس، لیلی در چاه است بیژن بر سر چاه منیژه دست بر دست نهاده. لیلی جنون بود و نام قیس مجنون نهادند...کتاب سوزان کنید

این بازو برمیخیزد
حرکت دارد و خون مرا در شیشه میکند
(پرویز اسلامپور)

۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

گفتم که فروکش کنم این شهر ببویش؟

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم

همینجا پیش من بمان زن. بگذار کنار هم چهل ساله بشویم. کنار هم توی یک شهر به پنجاه سالگی برسیم و موج های زندگی سینوسی را بالا و پایین کنیم. وقتی یکی‌مان توی غم و چاه افسردگی ست آن یکی روی صندلی روبرویی اش، آن طرف میز بنشیند و بگوید: اندکی صبر سحر نزدیک است. وقتی یکی‌مان خیس اشک توی بث‌روب آبی کف خانه نشسته، آن یکی مان جای زخم قدیمی کنار ابرویش را نشان بدهد و بگوید که از زخم ها فقط جایشان می ماند، نه دردشان. من برایت لباسهای خوشگل می دوزم و آخر وقت که مطب ات خلوت تر شده، با برگه ی جواب آزمایش‌هام می آیم تو و منشی ات من را راه می دهد به اتاقت و می نشینم و تو برام جواب آزمایش را می خوانی و می گویی که قندم بالاست و باید حواسم به کلسترولم هم باشد. بمان و کنار من پیر شو زن.


با بوس