۱۳۹۲ مهر ۱۱, پنجشنبه

book mark

بدم می‌آید از این دست‌های بی معجزه‌ام...
شرق بنفشه
شهریار مندنی پور

book mark


كجا هست توی این دنیای بزرگ كه من بتوانم بدون ترس، سیری نگاهت بكنم و بروم. بروم، همین طور با خیال صورتت بروم و نفهمم به بیابان رسیده‌ام. و توی بیابان زیر سایه‌ی كوچك یك ابر كوچك بنشینم. دیروز كه آمدی از كنار قبر حافظ رد شدی، سایه‌ات افتاد روی پله‌های صفه‌ی قبر. وقتی دور شدی. زانو زدم دست كشیدم به جای سایه‌ات. نترس، كسی شك نمی‌كند. سر قبر حافظ زانو زیاد می‌زنند. هر كه دیده باشد خیال می‌كند تربت جمع كرده‌ام.


شرق بنفشه
شهریار مندنی پور


نامه ها/ سه/ به میم. قاف

عزیز نازکدل
چه ها که بر سر انسان میرود. نه؟
حرف زیاده ای ندارم از آن رو که نوشتنی ها را با هم یا میگوییم ضمن پیاده و سواره روی های شبانه یا با هم نگاه میکنیم.
به شما یک توصیه ی رفیقانه دارم. تجربه ی خود را در اختیار میگذارم:
اگر خدای نکرده و از جان عزیزتان دور، زمانی دچار حادثه و تصادف شدید؛  بر سر صحنه ی تصادف، جرثقیل ها را بعد از بغل های دوستانه خبر کنید بیایند. تا برسند و جاگیر شوند و آرام کنند و قرار یابند، توصیه میکنم شاید حتا قبل از امدادهای پزشکی...بسیار سودمندند.
جانم
این را یک یادداشت تشکر، ارادت تلقی کنید تا بعد حضورن روی ماهتان را زیارت کنیم.