من نویسنده ی این وبلاگ در بیست و ششم ژوئن دوهزاروسیزده از پایان نامه ی دومم دفاع کرده و اعتراف میکنم پایان نامه ی مدرسه ی طب، مفت سگ گران بود. این یکی هم برای سر من زیادی بود.
۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
آیا شما توییتر را دیده اید؟ اگر ندیده اید ببینید. آنجا یه مشت غریب احوال نشسته اند یا ایستاده چادر بکمر بسته اند دم در تنگ غروب یا ته شب، وبلاگ شما را میخوانند و توییت میکنند...مثلن چی؟ مثلن میگویند فلانی مزخرف نوشته است و آدم سودمحور قرمساقی است و ادعای فیلان دوستی...سناریوی آقا دوست نداری نخوان را هم تکرار نمیکنم. خانوم! آقا! دوست نداری هم بخوان و تعداد خواننده های ما را بالا ببر اما کاش سناریوی عزیزم ما اساسن به شما نمی اندیشیدیم را هم تکرار کنم و اینکه اصلن مگر درین میان دوستی رفاقتی در کار بوده که سود و منفعتی از جانب شما روان ما شود؟ یا نشود؟ حداقل از جانب آن عزیز خانباجی کاتب توییت، یکی روان نشده است. باز اگر دوست مشترک دیگری بود، حرف دیگری.
غبطه میخورم به این حال و حوصله و پول و وقت اضافه و حافظه. حافظه ی ناقصی دارم که این عزیز چادر بکمر بسته را کف خیابان یا سرکوچه شان ببینم هم بجا نمیاورم، چه برسد به اینکه هرکی هرچیز نوشت تفسیر و تحلیل...حالی دارین بخدا
عهد کرده بودم درین وبلاگ نه جواب نه فلان اما ظاهرن کارکرد وبلاگ همین فضولی ها وسوال جواب دادن هاست.
این هم بماند.
غبطه میخورم به این حال و حوصله و پول و وقت اضافه و حافظه. حافظه ی ناقصی دارم که این عزیز چادر بکمر بسته را کف خیابان یا سرکوچه شان ببینم هم بجا نمیاورم، چه برسد به اینکه هرکی هرچیز نوشت تفسیر و تحلیل...حالی دارین بخدا
عهد کرده بودم درین وبلاگ نه جواب نه فلان اما ظاهرن کارکرد وبلاگ همین فضولی ها وسوال جواب دادن هاست.
این هم بماند.
بیست و پنج ژوئن
اینجا اتفاقن باید بگویم که دلم اصلن خوش نبود.
حسن ثبت وقایع در تاریخ چیست؟
دیشب تا امروز ساعت پنج را ده دقیقه کم و زیاد بیدار بودم. کاری هم که از دستم برآمد ساب میت کردن بیست داکیومنت مشق بود که همه را با کمترین سطح رضایت راهی کردم. سطح رضایت من البته سطح رضایت یک وسواسی است اما سطح رضایت یک وسواسی را با یک متغیر به نام دقیقه ی نود، اجاست کنید و ببینید که نتیجه چقدر نامید کننده ست. در همان حال هم اسلاید ها را آماده کردم و یک سری به مقاله زدم. امروز؟ امروز هم به ادامه ی همان پرداختم.
ربط این داستانها به لینک بالا چیست؟
اینکه انسان برگردد و انگشت وسطش را بخودش نشان بدهد بگوید: دیدی ریدی؟ دلت خوش نبود و دست و پا زدی و فروتر رفتی.
دیشب اینجا رستاخیز بود. مراسم آتش بازی دقیقن به سبک و سیاق ایران. ملغمه: تز، مشق و ترقه.
حسن ثبت وقایع را میگفتم، و "دیدی ریدی" را...
خواب دیدم پدرم جنایت کرده است و مادرم اموالش را بخشیده و رفته دراتاقی خوابیده و مرده، دوطلبانه. پدرم قسر در رفت از مکافات و مادرم مرد. عرق سرد کردم و از خواب پریدم. دلم مادر را میخواهد.
حال خوبی نداشت که بگویم چه حال داشت (بیدل)
صرفن خواستم ثبت شود.
حسن ثبت وقایع در تاریخ چیست؟
دیشب تا امروز ساعت پنج را ده دقیقه کم و زیاد بیدار بودم. کاری هم که از دستم برآمد ساب میت کردن بیست داکیومنت مشق بود که همه را با کمترین سطح رضایت راهی کردم. سطح رضایت من البته سطح رضایت یک وسواسی است اما سطح رضایت یک وسواسی را با یک متغیر به نام دقیقه ی نود، اجاست کنید و ببینید که نتیجه چقدر نامید کننده ست. در همان حال هم اسلاید ها را آماده کردم و یک سری به مقاله زدم. امروز؟ امروز هم به ادامه ی همان پرداختم.
ربط این داستانها به لینک بالا چیست؟
اینکه انسان برگردد و انگشت وسطش را بخودش نشان بدهد بگوید: دیدی ریدی؟ دلت خوش نبود و دست و پا زدی و فروتر رفتی.
دیشب اینجا رستاخیز بود. مراسم آتش بازی دقیقن به سبک و سیاق ایران. ملغمه: تز، مشق و ترقه.
حسن ثبت وقایع را میگفتم، و "دیدی ریدی" را...
خواب دیدم پدرم جنایت کرده است و مادرم اموالش را بخشیده و رفته دراتاقی خوابیده و مرده، دوطلبانه. پدرم قسر در رفت از مکافات و مادرم مرد. عرق سرد کردم و از خواب پریدم. دلم مادر را میخواهد.
حال خوبی نداشت که بگویم چه حال داشت (بیدل)
صرفن خواستم ثبت شود.
اشتراک در:
پستها (Atom)