۱۳۹۲ تیر ۷, جمعه

شبهای روشن

شرط میبندم اگر فارسی ‌میدانست  حرص  زیادی ‌خورده بود.
من از نیم فاصله متنفرم واضح است.
فردا شب مهمانی دیوانه ی آخر سال است و هرچقدر حساب کتاب میکنم در هر دقیقه، توانایی تحمل بیشتر از سه آدم در یک متر را ندارم. جرئت ابرازش را هم ندارم به زن بزرگ. امیدوارم فردا پریود من را از پا دربیاورد تا همه راحت شویم.
امروز سیزده ساعت با خواب دیشب حساب کنیم، خوابیده ام بیدار شده ام دو عدد تکلیف حقیر را تکمیل کرده و فرستاده ام رفته است و یک فیلم بینهایت کسالت بار میبینم. دارم فکر میکنم شاید بد نباشد شبهای روشن ببینم. ابروهای بازیگر زن و همه ی گل درشتی هایی که تا دو روز پیش بنظرم جالبتر بودند را هم بجان بخرم.
سوهان کشیده ام و لاک زده نشسته ام ساعت دوازده و بیست دقیقه ی شب منتظر خواب.
هشتصد گرم هم چاق شده ام که از چشم ورم پریود میبینم تا دلم خوش باشد. از دوشنبه با منا یک رژیم هارد کور میگیریم و من دوباره شبیه نلسون ماندلا در بستر احتضار میشوم بسیار مریض و وسواس گونه.
دلمان میخواست با زنها به لیسبون برویم. صدبار برنامه اش را کنسل کرده ایم و باز هم کنسل کردیم. موفرفری معذوریت دارد و زن بزرگتر هم هنوز بی پاسپورت است. من؟ همچنان یک جنون به آرامش فروخته ی کسل هستم.
دلم برای همه ی شان تنگ است، برای تک تک شان در تهران، کرج، الخ

۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

دفاع کردگان

من نویسنده ی این وبلاگ در بیست و ششم ژوئن دوهزاروسیزده از پایان نامه ی دومم دفاع کرده و اعتراف میکنم پایان نامه ی مدرسه ی طب، مفت سگ گران بود. این یکی هم برای سر من زیادی بود.

مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت

آیا شما توییتر را دیده اید؟ اگر ندیده اید ببینید. آنجا یه مشت غریب احوال نشسته اند یا ایستاده چادر بکمر بسته اند دم در تنگ غروب یا ته شب، وبلاگ شما را میخوانند و توییت میکنند...مثلن چی؟ مثلن میگویند فلانی مزخرف نوشته است و آدم سودمحور قرمساقی است و ادعای فیلان دوستی...سناریوی آقا دوست نداری نخوان را هم تکرار نمیکنم. خانوم! آقا! دوست نداری هم بخوان و تعداد خواننده های ما را بالا ببر اما کاش سناریوی عزیزم ما اساسن به شما نمی اندیشیدیم را هم تکرار کنم و اینکه اصلن مگر درین میان دوستی رفاقتی در کار بوده که سود و منفعتی از جانب شما روان ما شود؟ یا نشود؟ حداقل از جانب آن عزیز خانباجی کاتب توییت،  یکی روان نشده است. باز اگر دوست مشترک دیگری بود، حرف دیگری.
غبطه میخورم به این حال و حوصله و پول و وقت اضافه و حافظه. حافظه ی ناقصی دارم که این عزیز چادر بکمر بسته را کف خیابان یا سرکوچه شان ببینم هم بجا نمیاورم، چه برسد به اینکه هرکی هرچیز نوشت تفسیر و تحلیل...حالی دارین بخدا

عهد کرده بودم درین وبلاگ نه جواب نه فلان اما ظاهرن کارکرد وبلاگ همین فضولی ها وسوال جواب دادن هاست.
این هم بماند.