۱۳۹۲ فروردین ۱۸, یکشنبه

ریم عزیز

سوز گداکش ندارد این شهر ولی هوایش به زانو در میاورد یا هوایت را بی قرار تر میکند اما
من
خودم
 پای عریان روی قرمز مینشینم هوایم به هوای کوه سرکش زیر ابرها بی قراری میکند.
دلم با سرکشی است سرکشی به دلم راه نمیدهد لامذهبی میکند  کولی زاده از دستهایم لیز میخورد ماهی است؟
ریم عزیز بیقراریت را میگذاریم درب کوزه آبش را میخوریم. هیچ جای دنیا کسی برای ریم خسته پیغام در بطری نمیفرستد.
نقطه.


چه عیب دارد؟ تنهایی  دیوانگی  میکنم  تازه  سی سالگی  از راه رسیده است برای  همین

۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه

در دیده به جای سرمه سوزن دیدن

دیر باوری که منم هزاران پل و جاده و نه سال و چند ده هزارتر ساعت به قبول مرگ و تمام شدن قصه ها و کدوتنبلی که کالسکه نمیشود و زنی از ترس سردش نه داغ میشود. زودباوری که خوابها میخندانندم از میان دو دل از ته دل با خنده بیدار شدن