۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

درخت تو گر بار دانش بگیرد/ به زیر آوری چرخ نیلوفری را

قبلن تر از چیزای دیگه ای هم علاوه بر اینایی که الان منو عصبانی میکنن حرص میخوردم. از بیشعوری و نفهمی گرفته تا وبلاگای چرت و پرت و حرفای پرت و پلا و کامنتایی که برای وبلاگ قبلی میذاشتن فحش و فضاحتا و وبلاگ احمقانه ی یه دوستی که توش مینوشت "فلان کس داره فوق دکترا میخونه"...بعدترش از همه ی اینا در کانتکست حرفهای روزمره حرص میخوردم. بعدتر هنوز از وبلاگایی که مینوشتن از مرسدسمون پیاده شدیم و رفتیم ویلامون تو متل قو یا فلان نویسنده میگه من در خارج بعد دوسال فارسی یادم رفته.......بعد دیدم خب بمن چه؟ نه....واقعن بمن چه ربطی داشت؟؟؟.... مگه من پول چاپ کتابشو میدم یا فضای بلاگستان مال بابامه...یا مثلن ماتحتشون رو بلاگ منه؟ من خودم چی؟ اینایی که مینشستن غیر مستقیم تو مهمونی دوست/فامیلی میگفتن وبلاگای این دوره زمونه چه بده....بده؟ به تخمدونم که بَده. نخون! بعد یه مدت هم گیر دادم به غلط و غولوط های املایی و انشایی....آقا نشستم دیدم اینا واسه من و فاطی تمبون نمیشه. دونه دونه هرکی جالب بود گذاشتم هر کی نبود رو ورداشتم. بعد این موج طناز و مضحک همینطور ادامه داشت در اطراف. این ازون تو بلاگش دفاع میکرد. اون یکی میومد میگفت" هرکی میگه وبلاگ فلانانه مزخرفه به شادی اون حسودی میشه". یکی رفت نوشت من سه تا شلوار سی هزار روپیه ای تو کمدمه...یکیم این وسط رفته برای یه دوستی کامنت گذاشته که تو خیلی تخیلی هستی و ازین صدمن یه غازا...اول رفتم بگم بمن چه دیدم واقعن بمن چه...خود اون دوست جوابشو داده بود بعد دیدم نه واقعن چقدر ملت فضول و بخیلی هستیم از زندگی خصوصی گرفته تا چارصفحه ی بلاگستان. شاید من اصلن میخوام یه آدمی باشم که همه ی تخیلات و آرزوها و دروغامو بنویسم تو وبلاگم. چیکار میکنم؟ وبلاگ مینویسم. گیرم مثلن اسم فلان نویسنده" شیوا" بوده یا" شیوا" و دول داشته یا نداشته....نه چیزی از این واقعیت که من یه روانشناس ارشد با سواد هستم  و انگلیسی خیلی خوبی میدونم و از قضا وبلاگی که اسمشو گذاشتین تخیلی قدر خودش خواننده داره و با همین خواننده ها زندگی خواستیم. گیرم که من تخیلی بنویسم. تخیل من نه کسی رو کشیده به زندان و نه بیخانمان کرده و نه مرز اخلاق رو زیر پا گذاشته...چقدر بُخل؟ نه واقعن چی نصیب کسی میشه که انقدر تا زیر حلقموش حسادت و حقارت چسبیده؟ اگر هدف کامنت گذار وبلاگ فوق الذکر مثلن آموزش این بوده که شیوا ی مورد نظر مرد بوده نه زن مثل آدم میتونسته بنویسه نه اینکه تمام حقارتهای کودکی و بزرگسالی ش رو تو چند خط تف کنه پای یه وبلاگی که مسلمن خوندن و نخوندن اون کامنت تاثیری روی زندگی شخصی نویسنده ش نداره. بیایین یه کم کمتر سخیف باشیم. این رو ننوشتم برای اینکه برم در گَنگ وبلاگی جنبش های حمایت از فلان وبلاگ...این داستان کوچکترین ربطی به من نداره و برام هم چندان مهم نیست.  اول اینکه نوشتم چون چاردیواری اختیاری صاحب وبلاگم هرچی دلم بخواد مینویسم دوم اینکه نوشتم چون یه دغدغه ی شخصی بود وگرنه دوست نویسنده ی مزبور خودش از پس کامنت گذارای خودش برمیاد بنده هم نه لَلِ ه ی ایشون هستم و نه ایشون نیازی به کمپین بنده داره و نه قحطی خواننده اومده برای وبلاگ اون عزیز دل. فرض کنید این بهانه ای بود برای اینکه خود قدیمم رو واکاوی کنم و یادآوری کنم چه ملت سخیف کوچیکی هستیم و بیکاره. عنوان هم از روی همون وبلاگ برمیدارم.

۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

یک شب

دلم خواست بگم اون شبی که ما ایستاده بودیم تو ایوون خونه ی غزال اینا. ما سه تا بودیم با دو نفر دیگه. غزال داشت میرفت. من داشتم میرفتم. کاش همونجا زمان وا میستاد. اونجا اگر نه اونجا که یه هفته بعدش وقتی زیر آفتاب سعادت آبادش دراز کشیده بودم.

۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

در التزام جاودانگی ۱

۱) چن بار سیصد کلمه نوشته و پاک کرده باشم خوبه؟ نه اینکه خیلی حرف داشته باشم نه. در التزام نوشتن باز میکنم مینویسم میبینم اصلن علاقه ای ندارم این مسایل رو تقسیم کنم و پاک میکنم یا رو هوا رها میکنم. الان چندین ده درفت دارم اینجا.
۲) یک چیزی رو انسان باید از مسایل جدی تر زندگی جدا کنه اونم ادبیات شخصی منه. چیزی که میتونست یک یادداشت طولانی باشه ولی همینقدر از ادبیات من دونسته باشین که بنده کُس خل رو یک فحش نمیدونم یک صفتی میدونم در وصف یک انسان گوگولی مگولی گیگیلی اصلن یک ماریا ثرایا آباخو. با موهای فرفری هوایی با شوخ طبعی طنازی بهلول واری با خریت خودش در باور خاله زنکی های مایکا (تیی. اِی آمار ) با استرس و ناخن و سیگار بدون درد و خونریزی و قابلیت ماچ فروانش. کس خل برای من استفاده از تعبیر کثیف و نسبت دادن خنگی و کند ذهنی زنانه (لوازم بیولوژیک خاص زنانه نیست). برعکس خیلی هم خاص و مثبت و متمایز از انسانهای دیگه ست. کاری هم ندارم اون آشغالایی که اولین بار این ترکیب رو ساختن تو مغز بی شیار تکامل یافته شون چه گهی میگذشته
۲)  امروز یک امتحان داشتم. تازگیا امتحانای خوبی میدم ولی حساب واحدایی که یک انسان با ظرفیت روانی من میتونه ظرف یک سال انجام بده از حد حساب و کتاب مغزم جداست...نمیفهمم چرا انقدر زیاد؟  ایی ـ یونه؛ دوست نسبتن جدیده منه. کاتالان جدایی طلب ـ بقول خودش استقلال طلب ه - یک انسان بامزه ی با انگیزه ی جذابه با انگشتای بلند خوشگل اما خیلی زیادی مطالعه کرده اندر بابا استقلال طلبی. یک بار از من شنیده بود که من ترکی صحبت میکنم از من پرسید تو موافق استقلال طلبی ترکا نیستی؟ گفتم خدا اجدادتونو بیامرزه. من خیلی استقلال و جدایی طلب باشم از تمامی زنهای ی مقید و دربند و وسواس فکری درون خودم جدایی میطلبم نه در در پی یک مملکت فرضی بی مصرف آشفته احوال هستم...این روزا همه ش در مدرسه ی ما دعوای سیاسته.
۳) باز مهمونی آخر سال مدرسه رو رد کردم. گفتم نمیرسم. دلیل خاصی هم نداره. حوصله ی شلوغی ندارم. حس خاصی ندارم. مثل خ.مینی. نه راضیم نه ناراحت. انگار یک پرسشنامه ی آنلاین برای تحقیقات دانشجوهای دیگه پر کرده باشم.
۲) الان با یک عزیز جانی در ایران صحبت کردم ...بیشتر نمیتونم بنویسم. دردم گرفته از غصه شدر