انسان در یک نقطه ی زمان از وصف؛ پیشی میگیرد. یعنی تمام ابزار لازم برای وصف را هم که بکار بگیرد؛ نارس می ماند. جایی در زندگی خودش؛ انسان مینشیند فراتر از کلمه. در یک جایی از عبور میکند از تمام واژه ها که بجایی میرسد که مطلقن؛ نسبیت حاکم است و چرت و پرت میبافد چون نه زبان و نه ابزار فیزیکی؛ کمکی به توصیف چیزی که حاکم است نمیکنند و چرت و پرت میبافد
۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه
روزـ نامه یا آفیس خوب است.
باید این رو ثبت میکردم که بعدها دبه نکنم خودم رو. بله من آدم دبه کردن هستم. سی ساله از تهران.
اسباب کشی کردم به اتاق جدید. گفته بودم قبلن. رسمن ساکن شدم. خیلی راضی تر هستم. اینجا حال تعلق دارم. تانیا بوی عطر منو از پله ها میشنوه و از پله ها میگه: بون دیا گوآپا ! صبح بخیر. از پشت میز؛ پشت به پله ها میگم: میگم بوئنوس ذیاس تانیا. اما طبقه ی پایینی ها فکر میکنن ما خریم در این اتاق که نه پنجره ای داریم و نه در بزرگ عمود بر منظره ی دریا. اما ما اینجا سه نفر هستیم. من؛ گلوریا و تانیا. گلوریا یکی دو سال انگلیس بوده و فکر میکنه من خیلی راضی هستم از اینکه انگلیسی خوبی حرف میزنه که نمیزنه و مسئول بخشی از اینترویو هاست. برای همین مدام در حال رفت و آمد و با تلفن حرف زدنه. اینکه گلوریا یک انسان انویینگ (آزاردهنده ای) اطمینان دارم ولی من آزاری نمیبینم. یعنی پرحرفی و رفت و آمد سنگینش و صدای پای محکمش روی کف پیش ساخته ی آفیس منو ناراحت نمیکنه. نه شرکت کننده های مصاحبه هاش که مردمی هستن که بوی خاک و موتور سیکلت میدن. تانیا؛ یه موجود آرومه که سرش همیشه توی لپ تاپشه و هدفون به گوش. گاهی سرشو میاره بالا میپرسه: فلان کلمه به فارسی چی میشه؟ مثلن یه بار پرسید: ایخا دِ پوتا به فارسی چی میشه؟...بهش نگفتم. گفتم فحشای ما بار جنصیتی ش خیلی زیاده دلم نمیخاد بگم. فقط بهش یاد دادم بگه :گُه! (میِردا)...میگه: گو!
پرت نشیم از موضوع. توی اتاق ما یه اتاق جلسه هم هست که میونش یک میز بزرگ با چند صندلیه. یه دختری اومده که چند سال پیش اینجا پی ایچدی گرفته و رفته و شغلشو در آژانس بهداشت بارسلون (بگمونم) از دست داده ـ بخاطر بحران ـ حالا نشسته اونجا توی اون اتاق روی صندلی ناراحت. و من امروز ناراحتم که جام راحته روی این صندلی. بهش گفتم بیا با هم نوبتی پشت این میز بشینیم. قول داده. فکر کنم قول الکی باشه. پرت نشیم از موضوع.
آفیس خوب است. من هرچقدر دلم بخواد حرف میزنم و هرچقدر نخوام حرف نمیزنم. قضاوت نمیشم. نه اینکه اینها مردم بی قضاوتی باشن. هیچ مردم بی قضاوتی وجود نداره. گاهی فعل کاتالان صرف میکنم و تصحیح میکنن برام. این میشه روز. اسپانیایی غلطم رو حرف میزنم و تصحیح میکنن. دو تا مکانیسم مطرح میشه. یا زبانم بهتر شده که تحملم خوب شده یا آفیس پایین و سایز جمعیت آفیس پایین بزرگ بوده برای من مضر. به هر حال آفیس خوب است.
مشغول شدم به آنالیز دیتاهای سبز. و دیتاهای نورو.
آفیس خود را عوض کنید و حالتان به شود.
اسباب کشی کردم به اتاق جدید. گفته بودم قبلن. رسمن ساکن شدم. خیلی راضی تر هستم. اینجا حال تعلق دارم. تانیا بوی عطر منو از پله ها میشنوه و از پله ها میگه: بون دیا گوآپا ! صبح بخیر. از پشت میز؛ پشت به پله ها میگم: میگم بوئنوس ذیاس تانیا. اما طبقه ی پایینی ها فکر میکنن ما خریم در این اتاق که نه پنجره ای داریم و نه در بزرگ عمود بر منظره ی دریا. اما ما اینجا سه نفر هستیم. من؛ گلوریا و تانیا. گلوریا یکی دو سال انگلیس بوده و فکر میکنه من خیلی راضی هستم از اینکه انگلیسی خوبی حرف میزنه که نمیزنه و مسئول بخشی از اینترویو هاست. برای همین مدام در حال رفت و آمد و با تلفن حرف زدنه. اینکه گلوریا یک انسان انویینگ (آزاردهنده ای) اطمینان دارم ولی من آزاری نمیبینم. یعنی پرحرفی و رفت و آمد سنگینش و صدای پای محکمش روی کف پیش ساخته ی آفیس منو ناراحت نمیکنه. نه شرکت کننده های مصاحبه هاش که مردمی هستن که بوی خاک و موتور سیکلت میدن. تانیا؛ یه موجود آرومه که سرش همیشه توی لپ تاپشه و هدفون به گوش. گاهی سرشو میاره بالا میپرسه: فلان کلمه به فارسی چی میشه؟ مثلن یه بار پرسید: ایخا دِ پوتا به فارسی چی میشه؟...بهش نگفتم. گفتم فحشای ما بار جنصیتی ش خیلی زیاده دلم نمیخاد بگم. فقط بهش یاد دادم بگه :گُه! (میِردا)...میگه: گو!
پرت نشیم از موضوع. توی اتاق ما یه اتاق جلسه هم هست که میونش یک میز بزرگ با چند صندلیه. یه دختری اومده که چند سال پیش اینجا پی ایچدی گرفته و رفته و شغلشو در آژانس بهداشت بارسلون (بگمونم) از دست داده ـ بخاطر بحران ـ حالا نشسته اونجا توی اون اتاق روی صندلی ناراحت. و من امروز ناراحتم که جام راحته روی این صندلی. بهش گفتم بیا با هم نوبتی پشت این میز بشینیم. قول داده. فکر کنم قول الکی باشه. پرت نشیم از موضوع.
آفیس خوب است. من هرچقدر دلم بخواد حرف میزنم و هرچقدر نخوام حرف نمیزنم. قضاوت نمیشم. نه اینکه اینها مردم بی قضاوتی باشن. هیچ مردم بی قضاوتی وجود نداره. گاهی فعل کاتالان صرف میکنم و تصحیح میکنن برام. این میشه روز. اسپانیایی غلطم رو حرف میزنم و تصحیح میکنن. دو تا مکانیسم مطرح میشه. یا زبانم بهتر شده که تحملم خوب شده یا آفیس پایین و سایز جمعیت آفیس پایین بزرگ بوده برای من مضر. به هر حال آفیس خوب است.
مشغول شدم به آنالیز دیتاهای سبز. و دیتاهای نورو.
آفیس خود را عوض کنید و حالتان به شود.
۱۳۹۱ آبان ۲۱, یکشنبه
I have seen it all
رفتم....
وقتی از فرودگاه رفتم پشت سرم را هم را نگاه نکردم دیگر. دفعه ی قبل نگاه کردم؛ چند هزاربار اما اینبار نکردم.
میدانم وقتی پشت سرت را نگاه نکنی یعنی باز برمیگردی و پشت سرت را نگاه میکنی. یک خداحافظی جا مانده. که باز جا مانده. اما من رفتم و پشت سرم را نگاه نکردم. من اگر درخت بودم؛ الان درختی هستم که بریده اند م و جایی هم قابل پیوند نیستم. اگر هم قایق بودم؛ قایقی هستم که سوختم میان مدیترانه تمام شده و در بندری همانجا مانده.
من اگر یک صحنه از یک فیلم بودم:
صحنه ای از رقصنده در تاریکی بودم که سلما عینکشو درمیاره؛ من همه ی صحنه ای بودم که قطار رد میشه من سلما هستم؛ عینک و جِف هستم. من سلما هستم که بینایی ندارم و میگم همه شو دیده م. من ریل قطار و مردم هستم. این را بارها ببینید و بشنوید
من رفته ای هستم؛ نابینا که دلش میخواست تپ دنس بیاموزد و بخواند. میخواست در یک میوزیکال باشد اما دست آخر پشت سرش را نگاه هم نکرد.
and there is no more to see ...
***bjoerk
وقتی از فرودگاه رفتم پشت سرم را هم را نگاه نکردم دیگر. دفعه ی قبل نگاه کردم؛ چند هزاربار اما اینبار نکردم.
میدانم وقتی پشت سرت را نگاه نکنی یعنی باز برمیگردی و پشت سرت را نگاه میکنی. یک خداحافظی جا مانده. که باز جا مانده. اما من رفتم و پشت سرم را نگاه نکردم. من اگر درخت بودم؛ الان درختی هستم که بریده اند م و جایی هم قابل پیوند نیستم. اگر هم قایق بودم؛ قایقی هستم که سوختم میان مدیترانه تمام شده و در بندری همانجا مانده.
من اگر یک صحنه از یک فیلم بودم:
صحنه ای از رقصنده در تاریکی بودم که سلما عینکشو درمیاره؛ من همه ی صحنه ای بودم که قطار رد میشه من سلما هستم؛ عینک و جِف هستم. من سلما هستم که بینایی ندارم و میگم همه شو دیده م. من ریل قطار و مردم هستم. این را بارها ببینید و بشنوید
من رفته ای هستم؛ نابینا که دلش میخواست تپ دنس بیاموزد و بخواند. میخواست در یک میوزیکال باشد اما دست آخر پشت سرش را نگاه هم نکرد.
and there is no more to see ...
***bjoerk
اشتراک در:
پستها (Atom)