۱۳۹۱ مهر ۶, پنجشنبه

خلوت

ریم عزیز
خلوت؛ گرد هم آمدن ما است؛ که صورتم را در دامن آبی رنگش فرو ببرم صدای آرامش باشد. زلف سیاهش که گله مندم از آن چندان که مپرس هنوز. خلوت؛ خالی؛ پر است از تلخی من و از شکایت من به زلف سیاهش. مهره های آبی را گوشواره ساخته ام تا در دامن آبی آرام شویم. من. مهره های آبی. زلف سیاهش. خلوت من.

Baisers Volés*

برای دل تنگ کلافه ی ناطورِ دشت و حوصله ی سررفته. سینما فرهنگ. سرِدولت. مدرسه ی ایران. کانون زبان شفق. گوته. دانشکده. معلم پیانو. چرت و پرت نویسی و نامه نگاری ته دفتر اطفال. جزوه خونی کتابخونه ی ملی؛ دقیقه ی نود. آیلتس.زِد دِ. جلسه  های یک شنبه عصرپیاده تا آی.پی. اِم.  خلسه ی کشیک.  سفر. بلاهت پنهان. دم غنیمت شماری.
 بِزه وُلِه.

* عنوان از فیلم فرانسوا تروفو.

۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

ریم عزیز و زنی با دامن آبی

ریم عزیز
دلم پر از آمدن نیست. در من چنان ترک شدگی ی ؛  خانه دارد که آمدن من را هیچ کس...
من فقط تو را داشتم با دامن آبی با چشمانت همه جا من را مینگریستی؛ نگریستنی نگران؛ زنی در دامن آبی...
دلم پر از رفتن است هنوز وقتی جایی که دسته های انسانی دور هم هستند؛ من همه جا فراموش تراز کاغذپاره ها ... جشن پیدا شدگی کاغذ پاره ها ...
دلم در چمدانی میرود. تا شاید درچمدانی دیگر برود دوباره. برود دوباره.