۱۳۹۱ شهریور ۹, پنجشنبه

ینگه نامه در ینگه دنیا ۴

روز فلانم؟ رفتیم اتلانتیک سیتی. بنویسم چه خبر بود؟ تچ. نمی نویسم. نه بازی کردم نه کار مرتبط. رفتم دیدم. قبلن هم دیده بودم. نه از نوع اتلانتیک سیتی ش رو. از نوع دیگه. قمار؛ قماره دیگه. حالا کازینوی آقای ترامپ پفیوز یه اتوبوس از شهر پر کنه ساعت فلان صبح مردم بیان چک سوشال سکیوریتی کَش کرده شون رو ببازن و بقیه ی نقد جیبشونو خرج کنن و عصر هم با همون اتوبوس مفتی برگردن تعریف داره؟ نه. بد گذشت؟ ابدا. خیلی هم خوش گذشت. به من همیشه در حضور رنگارنگ مردم خوش میگذره. استراق سمع میکنم و زبان یابی میکنم و خوش میگذره....فردای اون روز رفتم واشینگتن دی سی؛ پایتخت مردمی که فکر میکنن در مرکز جهان هستن و از جهاتی هم شاید. واشینگتن دی سی را دیاری نیک یافتم و در اینجا این یادداشت ناقص مونده و ادامه داده نشده. دلیل خاصی هم نداشته. هرچقدر فکر میکنم؛ میبینم اینطور سفرنامه نویسی کار من نیست. آیا چطور میگذرد؟ در نیمه ی آخر سفر هستم و هنوز هم خوش. چرا ادامه نمیدم؟ خب نمیدم دیگه....حوصله ندارم مسلمن در مناسبتهای نزدیک و درخور و بجا گاهی به سفر اشاره ای میکنم.
مایلم به کسانی که بزودی به نیویورک سیتی سفر میکنن توصیه کنم موما یا موزه ی هنرهای مدرن رو تمام و کمال بازدید کنن و مِت یا موزه ی مترو پولیتن رو هم دست کم به بخش هنرهای معاصر سلامی بدهند البته توصیه ی من بازدید تدریجی و روزانه ی هردو موزه هاست. کارهای خوبی از فریدا کاهلو؛ گوگن؛ متیس و ونگوگ؛ مودیلیانی؛ سزان؛ دیه گو ریبرا؛  رو میتونین در هردوی این موزه ها پیدا کنید. به شدت توصیه میکنم به بخش هنرهای عروسک و پاپت موما سر بزنید و کارهای این دو برادردیوانه رو ببینید. اگر موقعیتش رو داشته باشید و نرفتید خسران زده هستید. در همه ی عمرم هیچ نوع کار هنری قابل قیاس با این دو رو ندیدم؛ اثری دیدم از اینها با نام مسخ کافکا بسیار هوشمندانه و کارهای دیگری که پر از مغز و شیارهای آن و گلیال سِل بودند (کنایه از هوشمندانه بودن)  شاید یه وقتی عکسهایی رو بذارم در فیس بوک یا جای دیگری.
اتفاقن من ینگه دنیا رو جای خوبی یافتم و اگر فرصت طولانی تری برای موندن پیدا کنم برمیگردم مدتی. آما...آما چی؟...بارسلون خوب است.

۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه

از چی بدتون/ مون/ شون میاد شماره ی دوم.


در راستای اینکه از چی بدمون میاد اضافه میکنم از آدم خود شیرین  و از آدمایی که برای حفظ موقعیتون از هر پرروگی به نام روراستی و هر صدای بلندی و از بی ادبی و بی حرمتی به خاکی بودگی...عبور انسان از روی انسان برای هر نوع منفعتی که متاسفانه معمولن حقیرانه ترین هستن...و بالاخره بعد از خوندن چند دوستی که لطف کردن و سریع در بازی شرکت کردن؛ جالب بود که خیلی هامون اتفاق نظر داریم در جاهایی مثل شوخی کردن؛مهمونی های احمقانه...در اینجا وبلاگهایی که در بازی شرکت کرده ن رو میارم؛ دوستانی که در جاهای دیگه بصورت کامنت بد اومدگی هاشون رو نوشتن؛ متاسفانه حضور ذهن بدی دارم و ذهن آشفته ای و خواهش دارم اگر حوصله کردید به کامنتهای این پست بدآمدگی تون رو اضافه کنید. ماه عزیز در پست قبلی بدآمدگی ش رو فی الفور اعلام کرد که در زیر بخاطر تقدم زمانی اول مینویسم بعد بسراغ بلاگها میرم...این بازی تا هرزمانی که خواننده ها دوست داشته باشن میتونه ادامه پیدا کنه؛ بصورت پست وبلاگی و یا نظر. پست های وبلاگی رو به همین یادداشت ویرایش و اضافه خواهم کرد:

   MaaHگفت... من هم از شوخی بدم میآید و فکر می کنم پر از نفرت است تا خنده و قاه قاه .
از بوی غذای گرم شده هم بدم میآید
من به بوها حساسم حالا هرچقدر لوس و بی مزه و مسخره بیاید . محل را ترک می کنم .
از کسی که هنوز سلام و علیک نکرده راه به راه سوال بپرسد هم بدم میاید ..از کسی که بخاهد همه چیز ادم را بداند(تازه خودش هم انتخاب می کند که کدام قسمتش را می خاهد هرچه قدر درخاست های به دید دیگران معمولی داشته باشد ) حتی اگر آن ادم من نباشم ..منزجرم می کند .
و .........
Negar Rahbar از چی بدم میاد؟

۱-  از اعتمادبنفس کاذب و خودبرتربینی پسربچه‌ها. توضیح بیش‌تر نمی‌دم، بحث هم درباره‌ش نمی‌کنم با کسی.
۲- از این که کار کوچیک و ساده، بزرگ و پیچیده و مهم جلوه داده بشه.
۳- از این که کسی فک کنه دارم پز می‌دم. در حالی که دارم واقعن پز نمی‌دم و توی یه حال و هوای دیگه‌ای هستم.
۴- از توهم زیراب زنی آدما توی کار. از این که توی کار، بیش‌تر از انجام صحیح کار و بهبود وضعیت مجموعه به فکر موقعیت خودت باشی.
۵- از این‌که وقتی یه سوال ساده بله-نه می‌پرسم یه مثنوی برام داستان‌سرایی کنن و آخرشم نفهمم جواب چیه.
۶- از این که انتخابای خیلی شخصیم زیر سوال بره و ازم بخوان درباره ش توضیح بدم.
۷- از این که وقتی حرف می‌زنم، یک-دو کلمه کلیدی رو بچسبن و بقیه رو گوش نکنن، بل‌که بر اساس ذهنیت قبلی و تصورات خودشان نتیجه بگیرن که چی می‌خوام بگم. چون معمولن نتیجه‌هه غلطه.
۸- از این که وسایل شخصیم رو بی‌اجازه یا حتا بااجازه (چون ممکنه روم نشه اجازه ندم) بردارن بررسی کنن (گوشی مثلن).
۹- از این که با جدیت بخوان در جریان امورم باشن. ازم سوال کنن الان چی کار می‌کنی؟ کلاسِ چی می‌ری؟
پ‌ن: خیلی از موارد بالا ممکنه در شرایطی اصن هم بدایندم نباشه. فاعل فعل و جایگاهی که نزد من! داره خیلی مهمه

Mehrnoosh. r
خب خیلی از مورد هایی که قبلن بچه ها گفتن رو منم خیلی بدم میاد / الان هم بیشتر از این مورد ها بدم میاد :
1_ از دروغ بیشتر از هر چیزی بدم میاد / دو رویی / نامردی / از مهربونی آدم سوء استفاده بشه ( خیلی عصبیم می کنه ) / خر فرض بشم / در کل اینکه باهاشون رو راست و صادق باشم و اینو نفهمن
2_ از اینکه سر قرار دیر بیان و الکی بگن که الان میرسم / بد قولی ناراحتم می کنه / اینکه لحظه آخر زیر قول و قرار بزنن
3_ مجبورم کنن که برخلاف خواستم کاری رو انجام بدم ( البته معمولاً هر طوری شده فرار می کنم )
4_ از اعتماد به نفس زیادی که دچار جو بشه بدم میاد
5_ از اینکه آدم های نا مرتب ( کثیف ) و خیلی خیلی بی ادب تو خوابگاه رو تحمل کنم
6_ از بی اعتمادی 
7 _ موردی که این چند وقت گذشته چند باری باهاش بر خورد داشتم این بودش که تا وقتی که بهت احتیاج دارن و براشون فایده داری و کاراشون رو راه میندازی عزیزی و ماچ ماچ / ولی کافیه که کارشون تموم بشه یا تو دیگه خسته بشی از این رابطه یک طرفه  / دیگه همچین کسی رو نمیشناسن و غریبه هستی  و حتی دشمن

Tm M
اول اینکه ببخشید دیر شد:
ال این روزها خیلی به دوستی هام فکر می کردم چون خیلی عجیب بود عکس العمل آدم ها توی این تابستون بابت اتفاقایی که برام افتاد. ولی خوبیش این بود که برای خودم مشخص  و روشن شد فهمیدم چه مرزی برای رفاقت و دوستی برام مهمه و چه آدم هایی رو می تونم تحمل کنم ( وتحملم کنن) و چه آدم هایی رو نه.
مهم ترین آدم هایی که دورشون خط کشیدم : آدم هایی که صداقت ندارن...می دونم لزوما صداقت داشتن توی این جامعه و این زمونه صفت مثبتی تلقی نمی شه و یک جور بار حماقت همراه داره .آدم های بی صداقت چند مدل اند. یک گروهشون که تابلو دروغ گو اند . چیزی رو نشون می دن که نیستن و روی اون نبودگی پافشاری می کنند .روراست نیستند و چهره جلوشون با چهره پشت سرشون زمین تا آسمون تفاوت داره. از اون آدم هایی می شن که آدم مطمئنه روشو برگردونه اون طرف میاد چه حرف هایی پشت سر آدم می زنه ..یک مدلش می شه تزویر و دو رویی و آدم های چند رو. یک مدل دیگش می شه اون دسته آدم هایی که از آدم سواستفاده می کنن. فقط برای مواقع خاصی ( که احتمالا لازمت دارن) هستن پیشت.یک وقت توی بوق و کرنا می کوبن فلانی رفیق جون جونی و شفیق ماست و دقیقا زمانی که لازمشون داری پیداشون نمی شه.

fateme hk
بدون مقدمه
:از سلطه‌‌گری،در هرچی که باشه، در کار، دوستی، نوع تفکر،محبت،...حتی تفریح
:از پرحرفی، هیستوری‌گویی، دیدین گاهی سوالی میپرسین یا راجع به موضوعی بحث میشه، بعد طرف میره از خلقت بشر شروع میکنه میاد جلو
: از زود پسرخاله شدن، زود سر شوخی رو باز کردن بخصوص شوخیهایی که میخواد تو رو ببره به سمتی که طرف منظورشه
:از کنایه، عیر مستقیم حرف زدن، که راه رو برای انواع برداشتها باز میذاره. رک‌گویی‌ه درد‌اور رو بر زیرپوستی‌گویی دلنشین ترجیح میدم
: از آدمهای زرنگ و مچ‌گیر ، آدمای توهم توطئه
:  از سوال و جواب، اینجا زیاد تو پستهای خصوصی مورد پرسش‌ قرار میگیرم، از زندگی خصوصیم از کارم از درسم از .... و هر بار شوکه میشم ، طرف فکر میکنه چون خصوصی میپرسه دیگه اوکی‌ه
:از تاکید زیاد، تکرار مکررات

انقد عن و گه دارم که بدم میاد که نمدونم کدومشونو بنویسم.
از سگ و خر و جک و جونور تو خونه بدم میاد.
از این‌که نمی‌تونم موزیکی که دوس ندارم‌و تحمل کنم عقم می‌گیره.
از مردی که خر نباشه بدم میاد/ از مرد خر هم بدم میاد. خریت باید اندازه داشته باشه.
از این‌که همه‌ی تنم پر موئه بدم میاد/ از لیزر کردم موها بدم میاد.
از این‌که اونقد که دلم می‌خواد پول ندارم بدم میاد.
از این‌که اون‌موقعی که باید مث بچه‌ی آدم درس می‌خوندم و نخوندم حالم بده.
از خورش بامیه بدم میاد.
از آدمای صورت جوش‌جوشی بدم میاد حتا اگه بهترین آدم دنیا باشن.
از صبح زود بیدار شدن متنفرم.
از آدمایی که ایمیل/اس‌ام‌اس/تلفن/کوفت رو بی‌جواب میذارن عنم می‌گیره.
از سه نقطه بدم میاد.
خیلی خیلی خیلی چیزای دیگه حتا که از اونا هم بدم میاد.
من از قهر بدم مياد. نقطه

.
به نام جانم گفت
هنگی نوشت  (این رو غافل نشین خیلی خوب نوشته این بچه)
 رامک و رضا منتظر هستیم...و بقیه ای که ابراز علاقه به شرکت کرده ن.
علت اینکه پست ها رو اینجا پشت هم قرار میدم اینه که با هم ببینیم از چی بدمون میاد و هیچ تصمیمی در داشتن  تاثیر اجتماعی فرهنگی سیاسی و علمی نداره و صرفن جهت شنگولی دوستان هست.

۱۳۹۱ شهریور ۵, یکشنبه

از چی بدتون/ مون/ شون میاد؟

دوست داشتم دوستانی رو دعوت کنم به یه بازی وبلاگی البته خیلی دوست داشتنی نیست خواستم بپرسم از چی بدتون میاد. بیایین بگین. داشتم فکر میکردم خودم از چه چیزایی بدم میاد. دوستانی که علاقه دارن و اسمشون رو اینجا نمینویسم لطفن شرکت کنن من حضور ذهنم بسیار کاهش یافته.
پروشات عزیز
خانوم به احترام...
نگارم که خیلی دوسش میدارم
شبح اپرا
هنگامه ی ماه مهر
بهنام جان
تی. ام
آقای بهروز عزیز 
اگر خواننده ای عزیزی با وبلاگش هست که اسمش نیومده؛ لطفن بنویسین ببینیم از چی بدتون میاد بخندیم. یگانه جان شما هم اگر از حال فاخر وبلاگت کاستی یه حالی به این وبلاگ داغان ما بده و بنویس یگانه

از یه چیزی بدم میاد. از اینکه آدما خیلی قلابی احمقانه طور اصطلاحای آدمو میدزدن ور میدارن ازش استفاده میکنن. حالا یکی این وسط بمن گفت خب باید خوشحال بشی که کسی میاد فرهنگتو استفاده میکنه و بدنیا یه کسی شبیه خودت اضافه میشه. گفتم نمیخوام. اول که من چه عنی هستم که کسی فرهنگ منو کپی کنه دومن که کسی که انقدر تموم عمرش وجود نداشته یه چیزی واسه ی خودش بسازه و هی از این ریخت به اون ریخت درمیاد خیلی خاک بر سره و من از اینکه با خاک برسری نزدیکی کنم بدم میاد. من خودم مجسمه ی خاک بر سری هستم آخه. چی شد به اینجا رسیدم؟ یه وبلاگی میخوندم از یه آشنایی که کس شرای منو ورداشته بود بهم چسبونده بود نوشته بود شده بود وبلاگ. باز اگه اینجا یه اطلاع رسانی ادبی و اجتماعی و فرهنگ سازی میشد یه حرفی. اینکه من در روزمره های وامونده م مینویسم فلان؛ آیا باید کپی بشه؟ خنده م نداشت.
از یه چیز دیگه م بدم میاد. از اینکه کسی منو وادار کنه باهاش درد دل کنم. در بیشتر مواقع معنیش اینه که بشینیم از دشمنان مشترک بگیم و خوش بگذره. هیچ وقت این تجربه خوب نبوده با کسانی که مجبورت میکنن به درد دل و فلانگویی مسلمن و حتمن بگا رفتگی پشت سرش هست چون مجبور میشی به مدت زیادی به درد دلای مزخرفش از خزعبلات و آدمای بی ربط آقا آخ از درد دل مردم از آدمای بیربط؛ کمترین اینترست رو میاره. اینه که از ما نخواهید براتون درد دل کنیم اگر نمیکنیم یعنی نمیخوایم.

از یه چیزی خیلی خیلی خیلی بدم میاد. از شوخی. بفرما. خواننده ی عزیز الان میگه شما که با روح پدر فلان هم شوخی میکنی و خودت که دلقک عالم و فلان هستی چرا؟ من اصلن دوست ندارم کسی با من شوخی کنه. این رو هم هیچ وقت اعلام نکرده م چون انتظار دارم آدما بفهمن وقتی با فرد حاضرشون داری شوخی نمیکنی یعنی انتظار داری فرد حاضر هم با شما شوخی نکنه. شوخی همیشه یک ردی از جدی های موهِن خشمگین آدما رو داره که نسبت بهت پنهان کرده ن. من یکی هیچ مایل نیستم بدونم کسی در خفا چه فحشی بمن میده و چه خشمی بمن داره و چه دری وری هایی در بی حضوری من میگه. چقدر فهمیدن این سخته که وقتی کسی با شما شوخی نمیکنه باهاش شوخی نکنید؟ با وقایع روز و کتاب ها و شخصیت های سلبریتی بی مزه با هم شوخی کنیم و به به ولی با من نه.
از یه چیزی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی بدم میاد از سوال شدن و پرسش. یعنی چقدر باید انسان به حریم خصوصی آدم (دهان) احترام نذاره که وقتی باز نمیشه یعنی نمیخواد باز بشه. چقدر آدم باید پررو باشه که مدام سوال مطرح کنه. باید راهی برای آموزش غیرمستقیم شعور آدما برای سوال کشف کرد یا ساخت. به همین هتل خیلی فنسی قسم که من هرگز از کسی نپرسیده م چه غلطی میکنه چرا؟ چه چیز؟ از صمیمیترین عزیز دل هم هرگز نپرسیدم مگر اینکه چیزی باشه که بمن مربوط باشه لذا از شما دعوت میشه اگر میدونین راهی برای جلوگیری از سوالیده شدن هست بفرمایید.
دست آخر
از امضا کردن کاغذها و قول دادن و وارد روابط قول و قراری شدن م.ت. ن. ف. ر.م....