۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

زبان و زندگی

قبل از اینکه مدعی زیاد بشه باید زودتر عرض کنم که بنده هرچرندی مینویسم از اندازه ی آگاهی م فراتر نمیره و صرفن نظریات وبلاگی غیر مخاطب محوره. (البته مخاطب محدود محور درست تره).
فارسی زبان الکنی ست نه به لحاظ ساختاری بلکه از لحاظ فرهنگی. زبان مهارها و نگفتن های و کنایه هاست( از خودم شروع میکنم)...فارسی زبون خشنی ه. شکر هم نیست. اگر میخواین ببینین چه زبونی شکر است؛ برید زبانهای دیگه رو ببینید و بفهمید. فارسی زبونیه که توش نمایش عشق یا بصورت استعاره و کنایه و مجاز در نثره یا منظوم شده و در گفتگوهای روزمره یا بصورت قربونت برم های الکی و خ.ای.ه مالانه ست یا پشت کلمه های شل و ول پنهان شده. من نمیدونم چه زبانی کمتر از همه گل و گشاده در ابراز عشق و ارادت و دوست داشتن؛ اما برای مثال وقتی فارسی حرف میزنیم کمتر از دوستت دارم حرف میزنیم تا انگلیسی؛ همین انگلیسی دم دستی خودمون که همه تافل و آیلتسشو دارن...اما همون آدمهایی هستیم که تو زبون دوم یا سوممون راحت هم دیگه رو عشق من و دوست داشتنی خطاب میکنیم و توی همون زبون دوم یا سوم دیگه غیر از فارسی راحت تر به دوستمون میگیم دختر! دلم برات تنگ شده...یا مثلن در اسپانیایی میگیم :زیبا! حالت چطوره! اما تو فارسی نمیگیم شاید هم میگیم اما میانگین ما نمیگن؛ مهارهای درونی و بیرونی و میانی و ترس و کسرشان و غرور و عادت نداشتن و پررو شدن و همه ی اینها همه لباسیه که روی خشونت پنهان که از زوایای زبان و فرهنگمون میریزه کشیدیم...خودم اول این صف هستم....سعی میکنم نباشم.

از تغییرات زبان فارسی خوشحالم از اینکه ترس آدما (حداقل در فضای مجازی) ریخته و باکی ندارن از اینکه تنوین رو بصورت نون بنویسن و در محاورات خاب رو بجای خواب و خاستن رو بجای خواستن...از اینکه در زبان بازه به تغییرات حتا اگر درهای مغز اکثریت آدما بسته ست خوشم میاد و کیف میکنم از اینکه مهار ما برای اینکه کلمات انگلیسی یا هرزبان دیگه ای رو با رسم الخط فارسی مینویسیم و از هرزبانی وام میگیریم برای انتقال پیاممون...از اینکه مرز از روی زبان برداشته بشه و پارسی پاس داشته نشه خیلی خوشم میاد همونطور که از پاس نداشتن زبانهای دیگه لذت میبرم...آلمانی و اسپانیایی و فرانسه معجون مخلوط با انگلیسی معجون مقوییه...تراست می!

سفر بخیر رفیق

دکتر اصغر الهی هم فوت کرد.  دکتر الهی رو بعد از سکته ش دیده بودم...همون وقتایی که زندگی مون داشت زیر و زبر میشد..رفقای واقعی تاب دوری را نیاوردند.
دکتر الف. ضاد
پرویز شهریاری
اصغر الهی
امشب آسمان سرخ رفقا؛ گل سرخ ستاره باران است.

سفر بخیر...
*
چرا اشاره ای نشده که ایشون یک روانپزشک با شرف و نجیب بود...؟
دکتر اصغر الهی. روانپزشک و نویسنده

بازنویسی یک شب

حالا شما خواننده های عزیز برین بگین نویسنده خل و ژست غمگین دربیاره...یعنی شما خواننده ی عزیز فکر میکنین من بجاییم حساب میکنم این افکار شما رو؟ کور خوندین جانم!
یه روزی بود بارون میومد. بله بهمین رومانتیکی و غمگینی. من زده بودم کنار زیر بارون دم رستوران سندباد که اونوقتا اسمش آواچی بود؛ یه شهرام ناظری هم داشتم تو ضبط داغون کاست خور ماشینم که میگفت: مسیحای جوانمرد من ای...زمستون بود؛ زنگ زدم بهش از گریه صدام در نمیومد؛ از پشت تلفن هم صداش اخمو بود نیمه قهر بود با من از شب  تولدم. گفتم: بیا...گفت الان؟ گفتم: بیا...گریه در مغز آدما رو میبنده...فقط بعضی کلمه ها که روی زبان هستن جاری میشن: بیا!...نپرسید کجایی گفت میام...یه ربع یا بیست دقیقه ی بعد زنگ زد تو اتوبان صدر بود. تو اتوبانهای نکبتی تهران بیست دقیقه به اندازه ی دلگرم کننده ای سریع بود...گفتم فلانجا زدم کنار واستادم بیا...اومد. قفل کردم پیدا شدم رفتم تو ماشینش. ماشینش همیشه بوی خوب عطر میداد رفتم توی پالتوی نوی شیکش قایم شدم گریه کردم...نپرسید چی شده چونه شو گذاشته بود روی سرم...نور ماشینا...بوق...بادکنک دم رستوران...بوی سیگار و پالتوی نو...سیر که زار زدم؛ گفت: کلاغ جون! خوب با پالتوی من دماغتو پاک کردی؟ حالا بسه دیگه بریم ماشینمو پارک کنیم بعدش بریم کنتاکی بخور با سیب زمینی سرخ شده دور از چشم مامان فرح...با نوشابه ی خنک بعد بگو چی شده...چی شده بود؟ چند روز بعد برف اومد تو تهران. فکر میکنم همون آخرین برف سنگین واقعی شهر بود...

*اگر نصف تئوری و نصیحتایی که به مردم تحویل میدم بخورد خودم میدادم الان سر مربی تیم یوگای بارسا بودم...