۱۳۹۱ اردیبهشت ۳, یکشنبه

ساحلی/ اسهال چشمی

گریه؟ گریه از اسهال و بی اختیاری ادرار هم بدتره. میخوای یه مشتی بکوبی تو اون مرکز گریه دونی بلکه از کار بیفته. ازش متنفرم وقتی بکار میفته....
مثل من مثل آدمیه که نصف شب میاوردنش اورژانس حالش بجز بوسیله ی یه اسکازینا و دیازپام هم درست نمیشد...
پس نوشت: خواننده حق خیالبافی ندارد. سندرم پیش از فیلان بعضی وقتا در لباس افسردگی ظاهر میشود بعضی وقتا خشم بعضی وقتا اضطراب بعضی وقتا همه ش با هم...

۱۳۹۱ فروردین ۲۳, چهارشنبه

کودکانه های منقًٍٍٍِص

هنوز شنیدن صدای بچه حالمو بد میکنه. بدتر شاید. دیدن سارافون. دیدن کفش پاشنه بلند دخترکانه...حالا دیگه این جزئیات هستن که اذیتم میکنن. ناگهان یه خنده ی مستانه ی دخترکانه...نه همیشه و نه هر خنده ای...ناگهان یه قالب صابون صورتی...مسخره ست ولی ناگهان...تصوری ندارم از دختربچه ای که الان میتونست در آستانه ی بیست سالگی باشه...آدمی که رفت هنوز یه بچه بود...

۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

ساحلی/دل سرمازده

مامانی م عروسکامو دونه به دونه در آورده از بالای کمدا پایین و شسته. الان نشسته پای تلفن داره برام تعریف میکنه. دارم تجسمش میکنم که لباسایی که دوخته بودم براشون رو تنشون میکنه. نشسته روی لبه ی تختم لابد. دستای کوچیکش...نمیدونم چرا فکر میکنم وقتی داره لباساشونو تنشون میکنه با من یا با آرمیتا زیر لب حرف میزنه حتمن هم به ترکی...نکنه گریه کنه مادرکم؟
انگار که مامانم تازه شده یتیم و صغیر. اصلاً هر دوتاشون. هم مامانی و هم بابایی دو تا بچه یتیم شده ن. تو سرما کز کردن یه گوشه...