۱۳۹۱ فروردین ۱۷, پنجشنبه

اتاق دختر

میاد با لباس مدرسه میشینه روی مبل نزدیک در کفششو پرتاب میکنه لنگه ای ور و لنگه ای اونور...
باید ناهارشو حاضر کرد سریع.
با هم چرت بعد از ظهر میزنیم. اون روی کاناپه ی بزرگ من پایین پاش سرمو رو بالشت کوچیک میذارم.
زیر سرشو کم کم بلندتر میکنه. ما نمی فهمیم از بی نفسی ه.
هرکس ادعا کنه خواهر منه جفت پا میرم تو دندوناش. من یکی داشتم اونم مرد. شیش سال و یازده ماه پیش. بعد هم هرکی اومد گفت خواهر؛ اینکاره نبود. نه که نخواستیم ؛ خواستیم نشد. گیریم من مقصر. بجاش الان من میدونم یک نصفه ندارم. نصفه م مرده. دونستنش بهتر از له له زدن برای خواهر داشتنه.
گریه میکنم؟ نه...مکانیسم دفاعی؟ نمیدونم...اینکه داشته باشی و وربپره بدتر از نداشتنه...خسته ام از ورپریدن ها....

ساحلی/مار ی سول

این مطلب از وبلاگ قبلی کپی پیست شده صرفن محض تکمیل بخش انسانی زندگی حقیر زمان تحریر این یادداشت ماهها پیش بوده:
مار یعنی دریا و سول؛ سول یعنی خورشید...گیسوهای سفید و سیاه بلندش روی شونه های ظریفش ریخته؛ استخونبندی صورتش یاد کبوتر صلح با  برگ زیتون میندازه منو...اولین بار توی کامپوس سیوتادیا دیدمش؛ جلوی در داشت با صبر چیزی رو برای هنا توضیح میداد؛ من در تلاش ارتباط برقرار کردن با هر زبان بی زبانی که میدونستم ایستاده بودم به نرده ها تکیه داده. حقیقت اینه که من شنیدن و فهمیدنم در اسپانیایی بسیار بهتر از صحبت کردنم است پس مشغول فهمیدن و و البته گاهی نظر پروندن بودم...ماری سول آروم پلک میزد و به من نگاه میکرد. اسم آدما اونا رو ایکاش ببره تو لباس معنی اسم...ماری سول  کاملن تو لباس اسمشه. گفتم اسمت معناش چیه گفت یعنی دریا و خورشید ...مبالغه نیست اگر بگم دریا و خورشید و کبوتر برگ زیتون در دهان از شیلی؛ در تمام این روزهای اضطراب توی کتابخونه روبروی من لبخند اطمینان میزد...و من چقدر خوشبخت ترم از اینکه دنیا در تهران تموم نشد....

۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه

ساحلی/ .

هوا گرفته. این شروع خوبی به لحاظ ساختاری برای یک یادداشت نیست ولی واقعیت غیرقابل چشم پوشییه.
دیشب مهمون داشتیم. من به طرز غیرعادی خودمو خسته کردم و مقدار زیادی غذا درست کردم و در آخر از اینکه شده ام مامانم؛ خوشحال نشدم.
خوب این هم شروع جالبی نبود. دلم میخواد همین الان برم از خونه بیرون. دلم میخواست خواننده ی کلاسیک بشم. چرا نشدم؟ جواب واضح و روشن و چرنده.
هوا گرفته نوشتنم نمیاد دارم به یه بلاگ مخفی فکر میکنم