۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

اتاق

اتاق من در تهران همیشه موضوع مورد علاقه ام در نوشتن بوده است. اتاق من در تهران اتاق تنهایی بدون شریک خودم است. تاریک با دو پنجره ی کوچک که پشتش یاکریم ها خانه دارند همیشه ی سال. صدایشان هم آزار میدهد همیشه ی سال. اتاق من در تهران شخصیت دارد؛ عزیز است و در آغوش گیرنده نه قضاوت میکند نه دخالت نه صحبت نه رهنمود میدهد. تخت جدیدم در تهران را صادقانه اینکه دوستش ندارم چون خیلی نو است و خاطرات مشترک نداریم زیاد. کتابهای عزیزم در قفسه ی کتابخانه ی نازنینم سکوت نجیبانه ای دارند مانند مادرم. مادر من سکوت نجیبانه ای پیشه کرده است برای پنجاه و هفت سال که سکوتش را دوست ندارم؛ سکوت قربانی است. هیچ کس شکل مادر من نیست و هیچ کس مثل مادر من مادرانگی بلد نیست هرچند که قابل ستایش نیست این مادرانگی محض که از خود عبور کردن است. اتاق من شاهد رفتن آرمیتا برای همیشه بوده است. شاهد من که به در و دیوارش کوبیده ام خودم را سال ...ها...
جوراب های من کف اتاقم همیشه منتظر من هستند کتابها و کاغذها هم دغدغه ی قضاوت شدن ندارند روی زمین سرد...دلم حبس ابد میخواهد.

۱۳۹۰ اسفند ۵, جمعه

ساحلی/بازی کثیف

دکتر ض مرده است.  تنها.
آدمی که همه ی عمرم نگاهش میکردم مرده است. تنها.
کی فهمیدم؟ امشب.
چه کار کردم؟ گریه.
بیشتر از آن؟ هیچ. اشکهایم را پاک کردم و آهنگ شاد گوش کردم. چرایش را هم نمیدانم. اینکه اشکهایم را پاک کرده ام و
آهنگ گوش میدم.
مرگ برای من مانند همان درختی بود که چندین سال پیش ماشین روی یخ لیز خورد و با آن تصادف کرد. گریزی هم نیست
برای من  زبان درازی میکند و از پسش بر نمی آیم.
شاید درستش هم همین است که خبرهای بسیاری به گوش آدمهای راه دور نرسد.

۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

ساحلی/زنده گی

گزارش میدهم که خوشی زیر دلم را زده است. آدمی هستم که ماتحتم را از مهلکه ی جنگ و بحران بدر برده ام و با یک بورس قابل ملاحظه درس میخوانم و به سختی میشود گفت باری بر دوش خانواده گذاشتم. همه چیز بر وفق مرادم چمباتمه زده است. محل کار و درسم در ساحلی است که اگر عکسهای ساحل بارسلونا را سرچ کنند بدون شک ساختمان یکی از آنها با یا بدون بیمارستان دیده میشود در عکس. سرما و سوز گداکش هم بیچاره مان نمیکند درین مملکت. چه بهتر..فقط؛ فقط اینکه نوشتنم برای این یادداشت مسدود شده است. نمی آید.