چرخان میچرخد و تاریخ که نه، اما مناسبات تاریخی تکرار میشوند گاهی فقط اسامیشان یا سال و ماهگرد و گاهی صدا و بوی مناسبات تاریخی تکرار پذیرند. امروز از بیست سال پیش چنین لحظه ای بیست سال میگذرد از شانزده اسفند شصت و نه. مثلن اگر خانه ای داشتم با یک حوض آبی رنگ دستهایم را به زانوهایم میگرفتم غروب به حیاط می آمدم وقت اذان موذن زاده ی اردبیلی گل بهار نارنج در مشتم بو میکردم ؛ "جای تو خالی ه بچه"! گاهی از تقویم سالگرد و ماهگرد و بو و خاطره همه هجوم می آورند. "تولد یک بچه است اما بچه نداریم"...این یک روزه خوانی و ناله است؟ بیشتر باید حاشیه نویسی بر یکی از برگهای معمولی تقویم باشد. مثلن اگر همان بانوی سالخورده ای که بالا نوشتم بودم ، در چشمهای آب مرواریدی ام اشک جمع میشد و میگفتم هی روزگار! خودت میدی و میگیری..,و واقعیت این است که نه بانوی سالخورده ای هستم و نه خانه ای با حوض دارم، روزگاری دلخوشیم که بچه بود که دیگر بچه ای نیست، امروز دلخوشیم تو هستی که هستی برای دلداری و دلتنگیها
۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه
۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه
عاشقانه های قرمز
پیراهنت سفید در دستان من بود، باید میشستمش باید در دستانم با صابون مینواختمشان
انگشت نشانه ی دست راستم را بریدم، پیراهن و دستان و صابون سبز رنگ قرمز شدند
سرخ رنگ من است
تو می آیی!
انگشت نشانه ی دست راستم را بریدم، پیراهن و دستان و صابون سبز رنگ قرمز شدند
سرخ رنگ من است
تو می آیی!
حالخلسه
ساعت نزدیک چهار صبح است. باید عجله کنم برای تمام کردن توصیف حال لحظه ام. امشب کف سرد اتاق بین آشغال ها و سیم ها دنبال چیزی بودم ترجیح میدم این فاصله ساکت وخلا اینجا نوشته شده باشه ناگهان ....تو...تو ناگهان
توی ناگهان من زمان را نگه داشتی. من بودم اتاق بود برنگ های خودش کتابها لباسها و همه تیره صحنه تاریک میشود، من میمانم
نفس حبس شده ی من برای درآغوش گرفتن تو ، آغوش دوستانه، عاشقانه ،رفیقانه....تشنه م...سرد، گرمی دستهایت را ای کاش دستهایت را کاش میفرستادی جلوتر. آخخ !! آخ از آغوشت؛ گرمایی را ازآغوشت نمیطلبم؛ از آغوشت بویت را میخواهم. حق من است
خواستن بوی تو از آغوشت در گوش من موسیقی آذری رشید بهبوداف با سوز داره ، اما صبر. آغوشت می آید آغوشت امن و بویت را میآورد که تا بویت به من برسد ترسهایم را صبحگاه میشویم. برخیز بیا در آغوشم بگیر باید بویت را به رگهایم بسپارم و بروی
توی ناگهان من زمان را نگه داشتی. من بودم اتاق بود برنگ های خودش کتابها لباسها و همه تیره صحنه تاریک میشود، من میمانم
نفس حبس شده ی من برای درآغوش گرفتن تو ، آغوش دوستانه، عاشقانه ،رفیقانه....تشنه م...سرد، گرمی دستهایت را ای کاش دستهایت را کاش میفرستادی جلوتر. آخخ !! آخ از آغوشت؛ گرمایی را ازآغوشت نمیطلبم؛ از آغوشت بویت را میخواهم. حق من است
خواستن بوی تو از آغوشت در گوش من موسیقی آذری رشید بهبوداف با سوز داره ، اما صبر. آغوشت می آید آغوشت امن و بویت را میآورد که تا بویت به من برسد ترسهایم را صبحگاه میشویم. برخیز بیا در آغوشم بگیر باید بویت را به رگهایم بسپارم و بروی
اشتراک در:
پستها (Atom)