تلاش می کنم ننویسم. برگشتن به نوشتن، ویرانی را جاودان کردن است. به یادداشت های مخفی یک سال قبل نگاه کردم. یک سال است هرروز می میرم. کاش بیاید برگردیم به سرخوشی های بی خیالمان. هیچ چیز برنمیگردد. نه گوری باز می شود، نه جهان به سرخوشی اش برمیگردد و نه من بیست و سه ساله و بی قرار از بهار می شوم. می ماند عهد میان من و دی ماه شوم و تولدهای بی صاحب آخر اسفند و فرود آمدن...پیوند ما میان هم با ریسمان نفرت است که نمی گسلد. کودکی جان میدهد و مادری نذر سفره ی ابوالفضلش می کند. فخرالنسا هستم روی صندلی کنار حوض شازده احتجاب سرفه ی خون میکنم و در اتاق شازده احتجاب پستان های فخری را در مشت فشار میدهد میگوید: بلند بخند! بلندتر میخواهم فخرالسادات بشنود....
* سیروس آتابای
* سیروس آتابای
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر