۱۳۹۱ دی ۱۹, سه‌شنبه

ریم عزیز

ریم عزیز
اگر از احوال من جویا باشی؛ قصد ندارم امسال وسط بازار تجریش یک تعزیه و تکیه ای روبراه کنم و کسی را برای امسال در نظر ندارم برای ذکر مصیبت...ذکر مصیبت هایم را جلوی رویم روی شیشه های عینکم؛ حاشیه ی دست نوشته ها میبینی...ذکر مصیبت مردگی یک بچه هم احوال یک روز دو روز ما که نیست. ته چاه نشسته ام چل گیس میبافم و زبان به کام میگیرم...جانم هزاربار چهل روز از هشت سال میرود و خسته و رنجور بازمیگردد. جانم نفرین شده است. من در عوض چه میکنم؟ مزاح...میخندم...میدانم سرم را که بگردانم در آینه التماس خیرات میکنند...چهل روز: هزار بار: هشت سال؛ با آینه قهر میکنم آینه هم از من...من از خودم...ریم عزیز بیا از احوال من جویا نشویم. احوال بالینی خوبی دارم. روزها تحسین می شوم و شبها نوازش...کابوسها هم مثل رفقا؛ هیچ کدام نیمه راه نشدند. نیمه راه؛ رفیق نیست...مسافر است و سکون ندارد...امسال مخارج مراسم عزاداری را صرف امور روزمره ی مرداب میکنیم...شاید که پنهان کردن سوگ در پستو روا تر باشد

۱ نظر:

icarus گفت...

این نوشته خیلی پرفکت بود.
نثرشو خیلی دوست داشتم. بی نظیر.
باید بگم استعداد نوشتنت فوق العاده است