۱۳۹۶ اسفند ۱۱, جمعه

the escape hatch identification

یازده سال پیش با شروع سریال بیگ بنگ تیِری فکر کردم عاشق مردی شدم آن وقت ها به چشمم ساقه ی سبز ظریف زیبایی بود....چند وقت پیش برای کسی توصیفش کردم که انسان زیبایی بود...روحش را میگویم. نمیدانم هم چرا.هرچه بود گذشت...سریالش باقی ماند برایمان سریال ترکیه ای نه چندان طولانی خوشبختانه

۱۳۹۶ آذر ۱۱, شنبه

باران اسیدی

یک گوشه ی تاریک چسبیده بودیم به هم و به دیوار که گفتم تنهام...از دهنم پرید...گفت حرف بزن. گفتم حرف بزنم همه چیز خراب میشود. گفت تو حرف زیاد میزنی ولی حرفت را نمیزنی. گفتم حرف من، مال من است...انقدر تاریکم و بی حوصله و فلک زده که انگار نه انگار هرروز با تمام قوا به جنگ افسردگی میروم با کار. حتا کار هم سیاه است. خواب دیدم خودکشی کرده ام. سر فرمان را کج کرده ام تا از پل بیفتم. چقدر خوب بود فهمیدم چیزی نیست که از دست برود، چون می میرم و بیدار میشوم و میفهمم خواب است و زندگی جریان دارد به هر رنگی

۱۳۹۶ آبان ۲۷, شنبه

مرا جای خودت بگذار، خودت را جای گهواره

کلمه ای برای نوشتن ندارم آنقدر خالی و خسته م. یعنی اگر بدانم کسی جایی کمین کرده برای دزدیدن کلمات من، دور می مانم و کم کم محو میشوم بی گفتگو و مذاکره