۱۳۹۵ خرداد ۱۹, چهارشنبه

Sie sind ab 25en ein Mitglied...

خوندم پنج هفته ی قبل . فهمیدم وبلاگی که چهار خواننده داره از وبلاگی که بیشتر داره یا کمتر خیلی بهتره.
اینجا از آیدا خوندم دلم شروع کرد به لرزیدن و چشمام هم به سوختن.
اینجا نوشته است که رفت با ساز/طبل آدم قبلیش تو زیرزمین خانه خداحافظی کرده و سوگواری. نوشته بود که برایش نوشته روزی که خانه نباشید می آیم سازم را می برم. نوشته بود انگار تا ساز آنجا بود انگار کسی باور نمیکرد.
نوشتم کارت آلمانی ام آمده. نوشتم و نوشتم هربار کوتاه یک کلمه.
بار آخری که بارسلون را ترک کردم فهمیدم بار آخر است که ترک میکنم. یعنی بار آخر است انگار بعد از آن همه سال آن بار آخر یادمان افتاده خداحافظی کنیم. هربار قبل از بار، من را که می برد فرودگاه آنقدر می ایستاد که بروم. این بار جلوی پارکینگ پیاده م کرد و رفت. خودم گفتم نیاید. وقتی رفت سیگارم را روشن کردم و رفتنش را تا آخر تماشا کردم. همان وقت باور کردم که همان اندک خوشی هایی که تجربه کرده بودیم و همان حتا چند فیلم و موسیقی و بوی مشترکمان، تمام شد. نه از چند سال پیش بلکه از همان خداحافظی آخر در بارسلون.
هربار خواستم از او بپرسم یا از من بپرسد: راستی چی شد؟ نگذاشته بود. شاید کار درست را او کرده است. شاید هم من درست تر بودم. اما از اینجایی که می نویسم، جای خوبی نیست و یک زخم نسبتا کاری هم نشسته. خوب هم نمیشود.

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

فضای مجازیی که راه به فضای خصوصی هتل آدما تا تعداد همسر و بیماری های روانی آدمای (اصلا من)، یافته است چیزی جز تخریب ندارد. امروز که این را مینویسم بعد از مدتها کرکره را کشیده بودم بالا که نوشته بسیار کوتاه به لحاظ محتوی دریافت کردم. فکر میکردم بعد از ماجرای سرکار خانم س.کاف و غیره درس عبرتی باشد برای لشکرکشی ها لوس بازی ها.
ما هم تا جایی که هست اینجا را میگذاریم و درش را می بندیم.کمتر پزش مغز و اعصابی می ماند که برایش اعصاب بماند با این ماکت هرج و مرج که بزرگش همان مام وطن جانمان است. ما همان آب نخاع را میکشیم میندازیم جلوی محققین خسته تر از خودمان.

از جهان گرد

در بیمارستان ما غالبا صف تشکیل نمیشود. همه چیز ترتیب و آدابش را دارد. همه در سکوت رعایت میکنند و عبور میکنند و کارشان انجام می شود. صبح با قهوه ام رفتم پرسیدم شاید کمکی از بربیاید گفتند یکی از بخش های نسبتا مهم کمک های اجتماعی بیمارستان و بیمه را منتقل کرده اند به ساختمان دیگری و برخی نمی دانند.
در این میان انسان نارامی میکرد داد و بیداد میکرد. ما عادت نداریم در این بیمارستان. با همکارم کشیدیمش کنار؛ پرس و جو کردیم گفت کاری ندارد واقعا کار خاصی ندارد فقط آماده است جواب آن منشی مسوول را که سه هفته است مقیم جای دیگر است بدهد و برود. سه هفته منتظر باشی خودت را پاره کنی یک جواب بدهی. همکارم برایش قهوه ریخت و به بیرون هدایتش کرد. من همانجور در دوقدمی ایستاده بودم فکر میکردم. یک بار در تجریش زنی چهل متر دنبال خانمی دیگر دوید و جواب فحشش را داد و برگشت با موتور تصادف کرد. به همکارم گفتم شاید این منتظر الفحاش به اریایی ها برده است.
* بنده ی خدا خیلی صبر کرده ای؟