۱۳۹۲ اسفند ۲۳, جمعه

قصه است این

ریمف سرگی ایوانویچ عزیز

بسته ی مرحمتی شما رسیده است. حقیقت این است که زبان از تشکر قاصر است. جدا از اینکه هدیه ی شما ناب و گرانبها بود، دریافت آن از جانب شما مطبوع و گرم است. امیدوارم که به شما بد نگذرد این دوران تلخکامی (کم کامی) و بزودی آن نیز برطرف شود و سعادت ملاقات شما زودتر دست دهد.

نینوچکا مرغ بی قرار

۱۳۹۲ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

قصه است این

اولگا ایوانویچ عزیز

حالم شبیه ورتر جوان شده است. شرمنده ی شما هستم که همیشه نامه های آکنده از اندوه و خشمم را دریافت میکنید. دوست داشتم بگویم با اینکه شهر وحشی است و این روزها که به سال نو نزدیک میشویم؛ وحشی تر، از اندوه من کاسته میشود بتدریج. یک علتش شاید مهمانیی باشد که پنج شنبه شب دعوت شده ایم. بله! ما پنج شنبه شب به یک شب نشینی می رویم. مانند ورتر جوان هستم  پر از شور و شوق و دلتنگی همزمان. هنوز هیچ شغلی ندارم. اما مطمئنم پیدا می شود. کافیست این تعطیلات لعنتی بی وقت تمام شوند بال میگشایم.
اولگا ایوانویچ عزیزم
گفته بودم شهر را چقدر شبیه به نیویورک میدانم. همانقدر من را به شور و شوق وا میدارد و همانقدر من را میترساند. مثلن نمونه اش شب قبل است. با زن رفته بودیم برای خرید و غوغایی بود در شهر. ما میرفتیم صحبت میکردیم و زمان را نمیفهمیدیم شاید اگر تنها بودم میترسیدم از آن همه شلوغی. شما که میدانید من مدت طولانیی نیست که از آن شهر کوچک آمده ام.
از شما پنهان نیست که از نو شدن سال همیشه بیزار بوده ام اما ظاهرن امسال برنامه ی جدیدی داریم برای تعطیلات سال نو. این است که از اندوه من کم میشود.
ناسپاسی از طبیعت است اگر بگویم حال اینجایم چقدر خوش ترست از آنجا. هرچند که اینجا هم نخواهم پایید و شما میدانید.
دوستدار شما
نینوچکا مرغ در سفر

۱۳۹۲ اسفند ۱۹, دوشنبه

قصه است این

اولگا ایوانویچ عزیز
دلتنگی هویتش را از صاحبش میرباید و محصور میشود در یک دلِ تنگ جدا از انسان. یک مخروط پر خون هوشمند که با بخاطر آوردن، فشرده می شود و می میرد و زنده میشود. آن وقت دیگر فراموش کرده ای که برای چه کسی اما میدانی دلت در سینه نمی گنجد. اینگونه دلتنگی که کنارت بنشیند و دلت تنگ باشد برایش. به بیان دیگر، دل تنگی از جایی ببعد دیگر یک مفهوم نیست، یک فرد است. خسته با شانه های افتاده و دهان خنده و چشمان گریه. راه می رود، می نشیند، میخوابد و یک تصنیف را زمزمه میکند و در دلتنگی از صاحبش پیشی میگیرد. تو؟ دلت تنگ نیست یا اگر باشد نمیدانی زیرا که دلتنگی از تو رفته و هویتش را پیدا کرده سر یک کوچه، به یک صدای مبهم از یاد رفته، به خنده ها...تو از کنارش می روی  خانه اما دلتنگی جا می ماند کنارش و غمگنانه نگاهش میکند. همه چیز رنگ می بازد و محو میشود جز دلتنگی.
برایم بنویس دلم برایت تنگ است
نینوچکا مرغ در سفر