۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه

یک شب

تو بودی در یک عبای عجیب کرم رنگ و پایت شکسته بود؛ جعد مصنوعی زلفت به شانه ات افشان میشد. آینه ها پشت سرت را نشان میدادند. چشمهایت؛ صورتت؛ لبهایت؛ موهایت رو میبینم. خستگی را در رنگ موها چشمان همیشه بی سرمه و وسمه غمگین...لبهات نمیخندند. برویم. هیچ کس به ما او را باز نخواهد گرداند. حتا خودش.

علی السویه

ایشون تازگیا راس گفته. نه فقط آدمهای جدید؛ بلکه قدیمی ها هم در جای خودشان درجا بزنند؛ قدمی هم جلوتر نیایند. تصوری از چسبیده شدن دوباره ی کسی ندارم. نمیخواهم داشته باشم.
آدم ها برایم علی السویه شده اند

مردِگی

در جایی از عمرم خودم را به مدت دو یا سه ماه؛  در وضعیت کم یا زیاد از انسانها دوری و دوستی قرار دادم.  با یکی دو نفر از روی اجتماعی بودن انسانی و بمناسبت دانشگاه و فیلان نزدیکی ودوستی کردم؛و البته به لحاظ اطلاعاتی؛ یک سکوت خبری رو پیشه کردم و در اختیارایشان فقط اخبار سوخته قرار میدادم؛ بعدها تجربه ثابت کرد در این مورد اشتباه نکرده بودم. جایی ظاهر نشدم جز بضرورت حیاتی؛ با کسی صحبت جدی نکردم جز در مورد شهریه ی دانشگاه و سیاست و بعدها هم که از سکوت خبری بیرون اومدم هیچ وقت در مورد اتفاقات اون مدت با کسی صحبت نکردم؛ شاید بعدتر در جمع های دیگری با استعاره از اون دوران یاد کردم به نیکی همیشه از اون دوران و آدمش.  باور دارم که این روزگار هیچ وقت تکرار نخواهد شد. اون روزهای شبستان نشینی و خصوصی و حس اون دوران برنخواهد گشت حتا اگر صحنه های جنایت بازسازی بشن؛ دوباره دکور مشابه چیده بشه و بازیگران همون ها باشند. چیزی از اون دوران کم ه؛ اون هم حال آدمهاست. اون حال خیس بارون خورده ی لطیف بهاری (یا هرفصل زیبای دیگه ای). من هرگز برنخواهم گشت به من با حوصله ی خوش خنده ی صبور و شاد. هسته ی من همون دختربچه ی پونزده ساله ی ابرو پاچه بزیه که داستانای ناراحت دوست نداره و پوسته ی من دخترپونزده ساله ی ابروپاچه بزیه که داستانای راحت و ناراحت و خشم و شاد زیاد در تلخی ش شکافی ایجاد نمیکنه و دیگه حوصله ی گلایه نداره؛ نه برای شنیدن و نه برای گفتن.  آدماش دسته بندی شدن و همه رفتن تو دسته ی لبخند و گفتمان روزمره ی دوستانه. بقیه ی کمی تو دسته ی ایمیل های هرروزه و گفتگوی تموم نشدنی. چیزی در من مرده که نه دم مسیحا و نه لوبیا پلوی پردیس سر محمودیه و نه یه کنسرت خوب زنده نمیکنه. چقدر دیگه باید زندگی کرد تا قاتل اصلی و یک دونه ی ماجرا پیدا بشه و پاسخ بده. اصلن اهمیتی داره؟ متاسفانه نداره.