۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

محض خاطر نوشتن

به کرات دیده م که از پیر تا جوون از  همه ی کلاسهای اجتماعی گفتن به هرکی رو بدی آستر میخواد؛ بنده همیشه به شورت دوختن هم رسیده م ولی دارم کم کم بازخرید میشم از این شغل دوزندگی و خیاطی شورت و آستر.

دوست ندارم آدما توقعاتشون از حد تعریف شده ی من فراتر بره...احساس خنگ فرض شدن میکنم.

امروز یکی از بهترین کلاس های عمرم رو رفتم همه ی این مدت  دهن سرویسی به این یه جلسه می ارزید...

کودکانه

من هنوز بچه م. هنوز فکر میکنم منو گذاشتن مهد و چند ساعت دیگه میان دنبالم و هنوز میترسم اگر نیان دنبالم چی؟ اگر مامانم نیاد چی؟ هنوزم اگر بهم یه دونه شکلات بدن میرم به مامانم میگه اون خانوم مهربون بهم شکلات دادن؛ مامانم میخواد زنگ بزنه تشکر کنه ازشون لابد. هنوزم انگار میکنم اینجا بدون مامانم اومدم مهمونی؛ باید به مامانم زنگ بزنم بگم دیر میرسم نگران نباشه و همه چیز خوبه...مامانم غصه نخوره تا من برمیگردم. از سرکار نپیچونه بره بهشت زهرا...من هنوز بچه م...

۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

چرند

من آدمی هستم که با یک غوره سردی و فلانم و مویز و بیسارم...تا همینجاش خوبه...ولی شتر کینه ای مزخرفی ام. این بده...ولی درست کردنش مال امسال نیست مال سال بعد. اینکه در خشم گرفتن بعد از دوران کمون دیگه نمیتونم ببخشم خیلی چرنده...چرنده...چرنده...