۱۳۹۰ بهمن ۱۷, دوشنبه

ساحلی/پثتیک ها*

 از یه چیزی میدونم مطمئنم بدم میاد:از آدم رقت انگیز. این انگلیسی زبانا بهش یه چیزی میگن که بیشتر معنی رو حمل میکنه: پثتیک. اینکه حالا پثتیک چقدر رقت انگیز معنی میده نمیدونم. پثتیک این شکلیه. آدم/مرد لاغر شکستنیی که زیر شلوار جین آویزونش زیرشلواری میپوشه و لابد شرتای گل و گشاد مامان دوز یا غیر ماماندوز هم از زیرش؛ همه ی عمرش از شدت گنده گوزی پشتش خم شده اما دست خودش نیست اسفنکترش بهش اجازه کنترل نمیده و هی گنده گوزی میکنه...هی گنده گوزی میکنه و از شدت بادش محکم میخوره زمین. بعد یه بچه ای میاد محکم هولش میده با صورت میخوره زمین دماغش میشکنه پا میشه بغض میکنه و بچه هه رو نگا میکنه بچه ی شرور واسه ش شیشکی میکشه میدوئه میره اما انقدر هم تخم نداره که بدوه بره بزنه زیر کون بچه هه؛ همینجوری بغض کنان و قوز کرده دو تا یواش میزنه به تمبونش تا مثلن خاکشو بگیره بعد ادامه میده بغض کنان به راهش. بعد همینجوری که داره میره یکی میبندش میگه: عه! چه این آدمه عاقل و فرزانه بنظر میاد؛ بریم باهاش دوست شیم میاد میگه سلام دوس شیم؟ بعد پثتیکه میترسه! میره قایم میشه پشت تیرچراغ؛بچه هه میگه دوس شیم دیگه؟ بعد پثتیکه فکر میکنه میگه این بچه هه جوونه ؛ خیلیم بازی ش خوبه اگر من باهاش دوست شم و بازی کنم حتمن منم جوون میشم و اعتماد بنفسم برمیگرده ویعنی من خیلی کار درست میشم. بنابرین  پثتیک میگه پس اگه دوس شیم باید تو زشتی منو خوشگل ببینی ...بچه هه میگه سگ خور! تو زشتی؛ اسفنکتر کونتم شل و وله و گنده گوزی میکنی همه ش تو بازیا موقعیتا رو از دست میدی ولی  بجاش تو خیلی عاقل و فرزانه و خوبی و باهوشی برا همین هم اینطوری پثتیک و رقت انگیز شدی! با هم دوس میشیم. بعد همینجوری دوس میمونن بعد بچه هه همه ش بازی میکنه بدو بدو میکنه با پثتیک. آب بازی همه چی بازی...پثتیک  هم همه ش انگشت اشاره شو میکنه تو اسفنکتر مقعدی بچه هه؛ بچه هه هی تعجب میکنه بعد میگه عب نداره! خوب از بس که خورده زمین اینطوری شده...بعد باز پثتیک از بچه های کوچه کتک میخوره و باز بغض میکنه و هیچ گهی نمیخوره همینجوری هی گهی نمیخوره تا چهل سال میگذره آخرش بچه هه میگه من برم اون کوچه بازی کنم اما مواظبتما. بعد پثتیکه میگه باشه! اما پثتیکه پسیو اگرسیو بوده برای همینم وقتی بچهه میره اون کوچه بازی کنه؛ میزنه دوچرخه ی بچه هه که تنها دلخوشی بچه هه بوده میشکنه بعد میره قایم میشه بچه هه برمیگرده این کوچه هی صداش میکنه هی صداش میکنه...پثتیک نبوده؛ قایم شده بوده. بچه هه دوچرخه شکسته شو جم میکنه میره تو دلش میگه کون لقت! الان خیلی عصبانیم اما بعدن که عصبانیتم رفع شد بازم کون لقت ...
*Pathetic

۱۳۹۰ بهمن ۱۳, پنجشنبه

ساحلی/خوابها

دیگر مسوولیت خوابهایم را نمیپذیرم. روزی بمن گفته شد که دور ....دور...و من شدم دور...دور...برگردانده هم نشدم.
هیچ جوابگوی خواب هایم نیستم. نخواهم بود. در خوابهایم قاتل هستم با شیشه های شکسته میدرم و با دندانهایم
گوشت میجوم؛ گوشتهایش را میدرم و دستهایم قوی تر از کلماتم باران مشت میبارند؛ نفرت در خوابهایم؛ زن خشمگینی
است که با پای برهنه روی میخ ها راه میرود تا انتقام زن کوچک جوان  ساده اندیش زیبا نگار خیال بافی را بگیرند که فقط اگر؛ فقط اگر یک دهان دیگر داشت آنقدر واژه تف میکرد بر سر و صورت پیامبر دروغین دیوانه و اگر فقط اگر؛ صلیبی از آتش داشت پیامبر و ترانه هایش را از آن می آویخت...
خوابها جوابگوی قوانین اخلاقی نیستند؛ خونخواری مختص به طبیعت غیر انسانی نیست...اگر فقط اگر؛ میتوانست به جای همه ی پیامبران ضعیف و رقت انگیز؛ زمان را به دار می آویختم

ساحلی/نفرت زیر خاکستر

رستورانی نزدیک محل کار و دانشکده ی پزشکی هست چهارشنبه ها ناهار میخوریم. اسم ناهار ما چهارشنبه ناهاره. گاهی تعداد ما به ده میرسه اما پای ثابت چهارشنبه ناهارها تمرا و هانا و سزار هستیم .النا و ماریسول و خکوب هم به ما وصل شدن دو هفته ست. این چهارشنبه ناهارها از ناب ترین لحظه های من عکس میگیرن وقتی تمرا از پشت سرم وسایل آویزون و شلخته مو جمع میکنه یا سزار سعی میکنه ادای عکس با روسری منو دربیاره. حتا لحظه های ناب عجیب بغل بازی های دخترانه دستشویی ها که رنگ خوبی از دوستی های نه چندان دیرپا اما تا حد زیادی آرامش دهنده داره...وقتی با مردمی تجربه ها رو تقسیم میکنی که کوچکترین زمینه ی  فرهنگی و عاطفی مشترک ندارین فقط دیوانگی های مشترک و برگه ی انتخاب واحد مشترک داری. اینا همه یه معرفی بود برای چند خط پروتکل از تمرا که شخص خودش از ناب ترین لحظه هاست. تمرا زن سی و نه ساله از مینه سوتاست که اسموتی های ارگانیک میخوره  یه مستاجر دیوانه داره که  اعصابشو خرد میشه اما زیر قول انسانی ش نمیزنه و با لگد بیرونش نمیکنه و ما رو حرص میده در عوض. و آدمو بغل میکنه تو راهرو و میگه باعث افتخارشه که تو گاهی تروما های سابقت رو باهاش تقسیم میکنی. اسپانیایی رو با لهجه ی انگلیسی امریکای شمالی حرف میزنه و در برنامه ریزی کاملن سخت گیره و وقتی میخوای بخودت گیر بدی جفت پا میاد تو صورتت و وقتی خسته میشی سرتو میذاره روی شونه ش.
الان نشستم جایی پشت سر این آدما؛ ماریسول آبشار خاکستری موهاش جلوی رومه و با تعجب به کیس سالمونلا گوش میده؛ سزار داره فیس بوکشو چک میکنه هانا روی شونه ی سزار خوابیده؛ النا یادداشت برمیداره؛ من با یک دست بلاگ مینویسم با یک دست به کیس سالمونلا نگاه میکنم و خکوب خوش تیپ داره دستنامه ی بیماری های اورژانس میخونه به انگلیسی و هر سه دقیقه اشکال معنی انگلیسی در اندازه ی اول راهنمایی می پرسه.(دقت کنید که یک پزشک سی و سه ساله ست). ایوان کاملن داره میفهمه چه خبره سرکلاس. گاهی هم برمیگرده لبخند مهربون و چشمک میزنه...گاهی هم وز وز میکنه و میگه آفرین ال میرا! درسته درست میگی...(به طور ناقصی درست میگم معمولن). این جمعیه که چهارشنبه ناهارها رو با وجود بارون بارسلونایی غمگین؛ کمی گرم میکنه...لحظه رو زندگی میکنم و نفرت رو نادیده میگیرم.