این نشانه واضحی از سقوط انسانه. الان دیده میشه که این اتکا به حکومت در بین خیلیها گسترش پیدا کرده. که البته اغلب مکتبی نیست، و بیشتر برای پول یا ثبات در زندگی پوچشونه. یکی نمونهش در فحش خوردنه. آدم نباید از فحش بترسه، اما نباید ازش استقبال هم بکنه. الان موجوداتی رو میبینیم که انزجار مردم ازشون باعث تجدید نظرشون نمیشه، بلکه به این منطق مراجعه میکنند که «حکومت با ماست، شما ایرانیها همتون برید به درک».
آدمی که خودش رو بینیاز از جامعه ببینه، دیگه آدم نیست. حکومت، آدم بودن بعضی از آدمهای مملکتمون رو ازشون گرفت، و خیلی ساده و
ای هست در برلین، که انقدر آلمان زده و ایران زده ام، که نامش را نمینویسم همه میشناسیم اگر آدم همان ور باشیم. یادم افتاد، امیر میگفت آنجا، بی سقف نمی مانی. یک داد بزن؛ "کیوان"، پویان،کیا، زویا، رو خسرو :(، ؛ صدتا سر از پنجره ها بیرون میاید
مهسا، نیلوفر، علیرضا، حسین حسین، حسین، مهدی، خدانور، ندا، سپیده، رها، محسن (روح الامینی)، سهراب، رامین پوراندرجانی، احمد، کیانوش،شبنم (سهرابی)، بهنود، فاطمه، پریسا، بهار.....
گیرم پلیس آلمان نیستی. دستت به آن محله نمیرسد.
مآمور تامین جان ایرانی باش؛تا دستت میرسد بُکُش، هنوز گلوگاه هایی سرخ و شقایق های داغ بر دل هستند که نام هایی را فریاد بزنند، و ما [شاید] از گور