۱۳۹۴ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

خود گویم و خود گریم.

به خودت میایی میبینی بازی ات می دهند به کثیف ترین شکل.
دو سال می شود که تنها هم صحبتم خودم هستم.
اگر امانم بدهد دنیا، می روم و با دست های خودم به وحشیانه ترین شکل میکشمش.
باز خواب قتل میبینم. من قاتلی خونسردم و می کشم اما  از خواب حتا نمی پرم.
سر صلح ندارم دیگر سر جنگ دارم. 

۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه

Lying close to you feeling your heart beating*

اگر اشتباه نکرده باشم در فیلم" یک بوس کوچولو" بهمن فرمان آرا با اشاره به رابطه ی گلستان و فروغ با همچین مضمونی می آورد: در آغوش همسرم برای مرگ معشوقم گریه کردم.
دیشب ها بود از پنجره ی خانه ای شیروانی صدای ناله های عشق بازی زنی می آمد که ناله هایش از درد و لذت نبود، انگار با چشم بسته معاشقه در خیالش با معشوقش و با تن غریبه ای....شاید شب چراغ را تا صبح روشن گذاشته باشد و چه بسا بارها سراغش را گرفته که بی ثمر مانده. صدای گریه ی درد و غم آلودی که در آن کوچه میپیچید و سردردم را افزودن میکرد، صدای تنهاترین زن دیشب بود که با ناخن و دندان از تنهاییش، کوچه به کوچه و شیروانی به شیروانی فرار کرد و قرار نیافت.

*From a song by Aerosmith