۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه

Lying close to you feeling your heart beating*

اگر اشتباه نکرده باشم در فیلم" یک بوس کوچولو" بهمن فرمان آرا با اشاره به رابطه ی گلستان و فروغ با همچین مضمونی می آورد: در آغوش همسرم برای مرگ معشوقم گریه کردم.
دیشب ها بود از پنجره ی خانه ای شیروانی صدای ناله های عشق بازی زنی می آمد که ناله هایش از درد و لذت نبود، انگار با چشم بسته معاشقه در خیالش با معشوقش و با تن غریبه ای....شاید شب چراغ را تا صبح روشن گذاشته باشد و چه بسا بارها سراغش را گرفته که بی ثمر مانده. صدای گریه ی درد و غم آلودی که در آن کوچه میپیچید و سردردم را افزودن میکرد، صدای تنهاترین زن دیشب بود که با ناخن و دندان از تنهاییش، کوچه به کوچه و شیروانی به شیروانی فرار کرد و قرار نیافت.

*From a song by Aerosmith

۱۳۹۴ مرداد ۱۵, پنجشنبه

نامه

عزیز من
این را بارها بازنشر و بازخوانی کرده ایم و بارها من پاک کرده ام، گذاشتم بماند گاهی به یاد خودم بیاورد:
"می‌خوام از یادتون رفته باشم، از شهرتون رفته باشم، از اتاق‌تون رفته بودم، از تخت‌تون رفته باشم، از دل‌تون از یادتون رفته بودم. بعد؟ هیچ‌چی.. شما بمونید و یه آینه. می‌خوام از تو اون آینه هم رفته باشم.
می‌خوام از دست‌تون رفته باشم..."

حسین نوروزی/گاوخونی 


۱۳۹۴ مرداد ۱۴, چهارشنبه

نامه

شد لشکر غم بی عدد از بخت می‌خواهم مدد*

تلما

بالاخره نامه ای هم در صندوق ما افتاد. کشتی ما را در شط شراب انداختی. از غصه هایت هم مثل ناله هایت برایم بنویس. برای بار چندم کتاب رنجهای ورتر جوان را میخوانم و موفق شده ام به یک سوم آخرش به آلمانی برسم ولی احساس موفقیت ندارم. چشم هایم به نامه ات روشن! اینکه میخواهی با ساطورم گل بیفشانی و بیاوری، از خودم شرمنده ام میکند. شاید سی و چند سالگی مرحله ای از شرمندگی است. روزهایی کف خانه دراز میکشم و به آدمهایی که شرمنده شان هستم، روی سقف خیره میشوم. کسی را شناخته ام، که سالها پیش وقتی من رسیدم خودش را کشته بود. به او فکر میکنم. می دانی به خودم چه جوابی میدهم؟ کسی که خودکشی بخواهد، در کرنا نمیکند. من در عوض آرزوی مرگ را در بوق و کرنا میکنم و امروز قطعا اعلام میکنم که عرضه اش را ندارم اما برنامه ی مدونی هم برای ادامه نیست. از روزهای آسودگی من خاطرات دبیرستان مانده است. دو روز پیش قدم زنان خیابان مونستر را به سمت جنوب میرفتم و فکر میکردم همانقدر که من به مدت نیم ساعت دست هایم نلرزد و ضربان قلبم را کنترل کنم یعنی آسودگی، دو دقیقه ی بعد با دست لرزان سیگاری گیراندم.
دوستت
لوییز
پیوست: سیگاری نیستم. نمی توانم سیگار بکشم، حالم را بد میکند. نگرانش نباش
* حافظ