۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

همه ی یادداشتهایم را پاک میکنم یکی یکی. اشتباه مرگ بار این است که همیشه این بار مثل گذشته نیست درجایی که آدم ها و مکان مدام تکرار می شوند و از بشر تنها تر، همان تنهاییش است.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

به پرنده ای که قلبش را....

بغضم با بغض رامک ترکید. بغضش را زدم به سینه و ناخن به صورت کشیدم که آفتاب برآید نیامد*
طوری پراکنده ایم در جهان که جز کلمات هیچ چیز نداریم. بار دیگر که زاده شوم شاید صندوقچه ی کهنه ی خانه ی پدربزرگم شدم. بلا استفاده و آرام و پر راز.

*براهنی

۱۳۹۴ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

یک کاسه ی چینی بند زده ای بود این صبر و تحمل که آن هم تمام شد لبریز شد رفت.